نگاهی به نمایش «سایر بازماندگان»
آن روز که زن نباشد
احسان زیورعالم
فارغ از تمام هیاهوهای این روزها، خارج از مدار چشم شبهآگاهان، در فضایی آرام همچون کار قبلی گروه، بدون شانتاژها و مصاحبهها و عکسهای اصطلاحاً فان (Fun) دورهمی، بدون عناصر بیقرابت با تئاتر در اینستاگرام و شاید در خفای نگاه عمومی، مهرداد مصطفوی کار خودش را میکند. همان مسیری که در «فیل در تاریکی» دنبال کرده بود، این بار در «سایر بازماندگان» کامل میکند. با همان گروه بازیگری، جهانی توأمان گروتسک و واقعی آفریده است. چیزی میان سمبولیسم و رئالیسم و شاید هیچکدام. کنار هم قرار دادن دو سنت ادبی متخاصم، چیزی میشود غریب و این غریب بودن همان گروتسک این روزهای ماست. جاییکه نویسنده زن، نامش تکینه بر نمایشی کاملاً مردانه در فیزیک خودنمایی میکند. آیا قرار است نمایشی با بوی خون و عرق تماشا کنیم؟مصطفوی برخلاف کارگردان/مؤلفهای یک دهه اخیر، به جای مانور دادن به نوشتن متنی درخور یا حتی دهنکجی به درامنویسی، همچون «فیل در تاریکی»، متن نویسندهای برگزیده و از دلش تصویری تکاندهنده آفریده است، تصویری از جهان بدون زن، جاییکه فقدان زن بدل به یک خلا خورنده میشود. مردانی از نسلها و نحلههای متفاوت، در سیاهچال فقدان آنیما، منهدم میشوند. «سایر بازماندگان» تباهی یک وضعیت عمومی را پیریزی میکند. در زمانهای که صدای زنها برای رسیدن به انواع حقوق خود، روز به روز بلندتر میشود، «سایر بازماندگان» ترفند جذابتری برای نشان دادن آیندهای بدون رسیدن به این حقوق را بازنمایی میکند. زن خانه، خواسته یا ناخواسته، محذوف میشود و اکنون خانواده در رکودی دلهرهآور گرفتار میشوند. پدری که از تخت، نمادی بر هسته شکلگیری خانواده، توان جدا شدن ندارد، در مسیری بیست ساله به تخت دوخته میشود. او تصویری سمبلیک میشود از مرگ نیروی رانه خانه. جاییکه فروپاشی خانوادگی چیزی جز رکود نمیتواند باشد.
نمایش از همان ابتدا شاخکها را تیز میکند، جاییکه پدر بهتازگی بیوه شده، خفته بر تخت عظیم پیشروی مخاطب، تداعیگر تصویر «در سوگ مسیح» آندرهآ مانتینا است. نقاش ایتالیایی قرن شانزدهم، تصویری متأثر از ژرفنمایی عصر رنسانس، مسیح را برخلاف اسلاف خویش، خفته بر تخت بازنمایی میکند. پای مسیح پیشتر از دیگر اجزای بدنش، به چشمان دیدارگر نزدیکتر است و زخم تصلیب بر پای او، بدل به عاملی برای تحریک سوگ میشود. در سوی دیگر تصویر، این مریم است که نقش سوگوار در روایت را به تصویر میافزاید. حالا در نخستین لحظه نمایش، مصطفوی تصویری کنایی از تابلو مانتینا میآفریند. مریم غایب تصویر است. مادری که بعدتر میفهمیم خودش را از ماشین پرتاب کرده است و غیابش، با نوعی خواسته فردی - وجه اگزیستانسیال نمایش - آمیخته است. تصور کنیم اگر مریمی در کار نبود، چهکسی بر پیکره بیجان مسیخ میگریست، سوگواری میکرد یا حزن بر فقدان امر قدسی را آیینی میساخت. چیزی شبیه نقش زینب (س) در ماجرای کربلا، نقشی اسطورهای از زن به مثابه راوی و عامل سوگ.
اکنون زن از قاب تصویر، از این بوم زنده پیشروی ما حذف شده است. نقش اسطورهای محذوف میشود و بحران گویی از دل این اسطورهزدایی آغاز میشود. روند طبیعی جهان خانگی مختل میشود. نقش مردانگی پسرهای خانواده منهدم میشود. پدر از وضعیت پدرانگی خویش، حتی آن پدر خشن و عبوس تهی میشود و جهان خانگی مشمول نوعی اینرسی سرسامآور دردناک میشود. هیچچیز پیش نمیرود. پسربچهها، همگی در قامت مردان به بلوغرسیده، اما در بازنمایی کودکی منهدمشده، گویی معلق و مستأصل، بیچشماندازی نسبت به آینده است. آینده با یک مکث ظاهر میشود و محصولش همان غولبچههای رشد ناکرده است. آدمهای باخته در گذار زمان، هیچیک ناتوان در رسیدن به یک زن، مردهای شکستخورده بیقلمرو. انگار این بار زن نه در مقام اساطیری، که در وجه اجتماعی، آن هم در مردانهترین شکل ممکنش بازتاب مییابد. مردهای اخته بیزن، در اینرسی جهان خانگی، توان جلو رفتن ندارند. تخت عظیم بیست سال در میانه میماند و از زن، چیزی جز یک مانکن و چند شمایل جعلی بر ژورنالهای خیاطی، چیزی به جا نمانده است.
«سایر بازماندگان» در قلم ساناز اسدی، جایی است برای ترسیدن. از اینکه فردا چه میشود اگر با پاککن انتهای مداد خودخواهی، زن را محذوف کنیم یا او را به سمت حذف خویش سوق دهیم. روزهای اکنون ما، پر است از فریادها و غریوهای دو قطبی شده؛ اما این نمایش مصطفوی/اسدی است به یک پیشبینی میماند، مخاطبش را ساکت میکند و در آن تاریکی حاکم بر نمایش غرق میکند
حذف جسمانیت زن آرام آرام به حذف جسمانیت مرد نیز بدل میشود. پدر خانواده، در نقش نمادین مالک زن، بیزن طی بیست سال به جسمی بیجان بدل میشود. انگار این نقش نمادین، دروغین است. این مرد است که جسمانیتش در انقیاد زن است. فقدان زن، فقدان مرد است. جسم شکل نمادینی برای بازنمایی این مهم است. وضعیت نمادین زمانی رخ میدهد که فیزیک خانه نیز از میان رفته است و حتی تصویر سمبلیک میشود. همانند تخت همچون حصاری که مرد خانه را در خود محصور میکند. گویی این زندانی شدن پس از مرگ زن است که او را چنین افلیج و اخته میکند. بازی حضور/غیاب شاید برگرفته از بازی زن/مرد عمل میکند.
مهرداد مصطفوی حذف را تا بازی بازیگران تعمیم میدهد. جایی فرزندان پدر مفلوج و غایب در گفتار را استحمام میکنند. محصول تصویری حذف تا جای ممکن است. تنها درکی میماند از استحمام. پدر حرکاتش نمادین میشود. مردی که هیچ اختیاری از خود ندارد و حال فیزیکش اسیر نوعی اینرسی است. دست پرتاب میشود و از اینرسی سکون به اینرسی حرکت بدل میشود، دست متوقف میشود و این اینرسی حرکت به سکون تغییر ماهیت میدهد. او در نبود زن، فاقد اختیار است. تصمیمی نمیگیرد و حتی پایان کارش نه محصول اراده خویش، که محصول اراده زن غایب است.
«سایر بازماندگان» در قلم ساناز اسدی، جایی است برای ترسیدن. از اینکه فردا چه میشود اگر با پاککن انتهای مداد خودخواهی، زن را محذوف کنیم یا او را به سمت حذف خویش سوق دهیم. روزهای اکنون ما،پر است از فریادها و غریوهای دو قطبی شده؛ اما این نمایش مصطفوی/اسدی است به یک پیشبینی میماند، مخاطبش را ساکت میکند و در آن تاریکی حاکم بر نمایش غرق میکند. سکوتهای عمیقی که یادگار «فیل در تاریکی» است، مدام از عواقب میگوید. بازنمایی استعارهای عواقب نیز چیزی است به جا مانده از «فیل در تاریکی»، چراغ زرد چشمکزن حاکم بر نمایش که از عاقبت جلال میگوید. مهرداد مصطفوی و تیم همیشگیش نمونهای از هنرمند متواضع است، هنرمندی که در سکوت کار خودش را میکند و خردمندانه دنیای ما را بازنمایی میکند، نه مشمول خویشتن خویش میشود و نه در جدالهای بیهودهای چون من اسیر میشود. «سایر بازماندگان» در نهایت، با چنین معیاری، کسانی نیستند جز همه ما که با هیاهو، انفعال و غیابهایی را نهان میکنیم که نقصانهای امروز مایند، همانند انهدام وجه آنیمایی وجودمان.
دیدگاه تان را بنویسید