۵ پرده از دیدار با آرمان استپانیان در نمایشگاه «ریشههایی از آسمان»
رونمایی از نقاشیهای یک عکاس
نیما نوربخش
۱-تهران است و جمعههایش. تهران است و سوز زمستانش. در این هیاهوی دود و ترافیک تهران که سرما هم چاشنیاش شده دوستان خبر دادند نخستین جمعه دیماه روز بازگشایی نمایشگاه جدید آرمان استپانیان است. انگار قرار است این بچه آبودانی ارمنیتبار برای نخستین بار از نقاشیهایش رونمایی کند. چه آنکه او را ابتدا گرافیست و بعدتر در قامت یک عکاس بینالمللی شناختیم که آثارش بارها به عنوان نماینده ایران در حراجیهای بزرگ جهان چکش خورده و حالا میخواهیم رونمایی از نقاشی-هایش را به تماشا بنشینیم؛ این بار اما میزبان گالری اعتماد است؛ گالری پرطمطراقی که در گذر از دو دهه عمر خود، پاتوق اهل هنر است و اهل نظر. شال و کلاه کردم و ناهار خورده نخورده از خانه بیرون زدم. مقصد کجاست؟ ایستگاه مترو شهدای هفتم تیر. سوز زمستانی زیاد است و سرازیری خیابان مفتح را سر در گریبان گز میکنم به امید آنکه زودتر به گالری برسم و از سرما نجات پیدا کنم. هرچند که میدانم در این روزهای مسموم کرونایی کسی در نمایشگاه با فنجان چای داغ پذیرایم نیست.
صیدی: استپانیان تصویرهای ذهنیاش را که با آنها زندگی کرده از طریق عکاسی به تصویر میکشد. یعنی در قالب عکسهای دکوپاژ شده برای مخاطب پیامگذاری میکند. معتقدم آرمان شاعر است و روحیات خاصی دارد و حالا با تکنیکهای مختلف نقاشی انگار آثارش حسیتر شده است
۲-ایستاده در پاگرد ورودی. هنرمندی که در آستانه ۶۵ سالگی از همیشه قبراقتر است و از غصههایش عاری و گام نهادن بر صحنه نقاشی چون خونی تازه در رگهایش جاری. مرا که دید هر دو لبخند زدیم؛ گویی آمدنم را میدانست. اینجا نمایشگاه «ریشههایی از آسمان» است و ۲۱ تابلو از استپانیان بر دیوارهایش چیدمان شده. ۱۲ اثر عکاسی و ۹ اثر نقاشی. نخستین عکسی که به چشمم میآید از زنی است که سراپا سیاهپوش ایستاده و سرش در گونی گره خورده و دو سوراخ برای چشمانش که یکی نه چشم سوژه بلکه تصویری مینیاتوری از چشم زنی قاجار است. دو چشم از دو زن در دو برهه از تاریخ در یک کالبد. عکس دیگری که توجهم را جلب کرد قابی بزرگ از یک در چوبی قدیمی است که انگار راوی خانهای کهنسال در پشت خود است. دری غمگین، فرسوده و شاید خسته که گویی قد یک عمر حرف دارد. چه اینکه بر آن در سه عکس از انسانهای مختلف شاید در شمایل ساکنان خانه کلاژ شده. این هنر استپانیان است که با افزودن عناصری دیگر به عکس به ناگاه داستان مینویسد. شاید این سه تن با آن لباسها و ژستها، ساکنان خیالی خانهای هستند که عکاس آنان را پشت همان در چوبی و در حال زندگی به تصویر درآورده تا بیننده با تماشای یک در چوبی تا عمق زندگی افراد ساکن در منزل هم با نیروی تخیلش سفر کند. برای گریز از سوز سرمای لای درها، دست در جیب ایستادم به تماشا. برمیگردم و قیمت فروش آثار را میپرسم. یکی میگوید از ۸ میلیون تومان هست تا شاید ۸۰ میلیون. تابلویی چشمم را گرفت؛ لحظهای یادم میرود که پولش را ندارم. دست از جیب درمیآورم. یاد مطلع شعری از محمد رودگر(سام خان) میافتم: «دست من در جیب و جیبم خالی است/ جیب تنگم ساده و غربالی است».
علی صیدی، هنرمند و کارشناس هنر: «آرمان قبل از اینکه عکاس و نقاش باشد یک گرافیست بود و البته شاگرد گرافیستهای بزرگ این سرزمین. الان هم میبینید بیشتر آثارش دارای کادربندی گرافیکی است. یعنی میتوانید روی آثارش یک تیتر بزنید و تبدیلش کنید به یک پوستر یا یک اثر گرافیکی»
۳-نزدیکش میشوم. میپرسم: «آرمان چه شد که بعد از اینهمه سال تلاش برای تفسیر جهان از دریچه دوربین عکاسی، حالا نقاشی را تجربه کردی؟» میخندد و میگوید: «من از حدود ۱۵ سال پیش نقاشی میکشیدم ولی هیچ وقت نمایشگاهی از آنها نگذاشتم. الان هم این شرایط خانهنشینی از بابت کرونا باعث شد که راشهای عکسهایم را دوباره مرور کنم. با خودم گفتم حالا که در این مدت نمیتوانم عکاسی کنم پس نقاشی بکشم.» پرسیدم: «یعنی نقاشیهایت همه از مجموعه عکسهای خودت هستند؟» که گفت: «تقریبا همینطور است. منتها چند تابلو هم سوژههای دیگری دارند. مثلا چند نقاشی الهام گرفته از داستان «مردهخورها» اثر صادق هدایت هستند.» پرسشم را ادامه میدهم: «حالا میخواهی نقاشی را جدی ادامه بدهی و از عکاسی عبور کنی؟» جواب میدهد: «شاید نیما. ببین هنوز از نقاشیهایم ارضای روحی و عاطفی نشدم. راستش بعضی وقتها حس نقاشی را دوست ندارم. فکر میکنم با عکاسی بهتر میتوانم حرفهایم را بزنم و به تصویر بکشم.» چند بازدیدکننده وسط حرفمان میپرند و آرمان سرگرم احوالپرسی میشود. تا برمیگردد، میپرسم: «برای این نمایش نخست نقاشیهایت چه شد ایران را انتخاب کردی و گالری اعتماد؟» کمی این پا آن پا میکند و میگوید: «خب اعتماد یکی از معتبرترین گالریهای ایران است و تجربهای که قبلا از همکاری با آنها داشتم برایم رضایتبخش بود. هرچند گذشتهها در حوزه تعهد به آرتیست بطور نسبی متوسط عمل میکرد؛ اما خب این سالها دیدگاهش بهتر شده و ترغیب شدم سال آینده هم یک نمایشگاه دیگر در اینجا برپا کنم که از الان میدانم با این روال گالری اعتماد حتما نمایشگاه موفقی خواهد بود».
۴-در گوشهای از نمایشگاه علی صیدی را میبینم؛ هنرمند و کارشناس هنر. بعد از چاق سلامتی، نظرش را درباره این نمایشگاه و تجربه هنرمند و دنیای متفاوت دو مدیوم عکاسی و نقاشی میپرسم که میگوید :«من عقبه ذهنی آرمان را خوب می-شناسم. او قبل از اینکه عکاس و نقاش باشد یک گرافیست بود و البته شاگرد گرافیستهای بزرگ این سرزمین. الان هم میبینید بیشتر آثارش دارای کادربندی گرافیکی است. یعنی میتوانید روی آثارش یک تیتر بزنید و تبدیلش کنید به یک پوستر یا یک اثر گرافیکی. به نظر من، استپانیان تصویرهای ذهنیاش را که با آنها زندگی کرده از طریق عکاسی به تصویر میکشد. یعنی در قالب عکسهای دکوپاژ شده برای مخاطب پیامگذاری میکند. معتقدم آرمان شاعر است و روحیات خاصی دارد و حالا با تکنیکهای مختلف نقاشی انگار آثارش حسیتر شده و از این جهت دنیای متفاوتی را تجربه نکرده.» میپرسم: «بهعنوان یک کارشناس آثار هنری، عکسهای او را ارجح میدانی یا نقاشیهایش را؟» بیمعطلی میگوید: «نمیتوانم تمایزی بین عکسها و نقاشیهایش قائل بشوم. از چند عکسش نمیتوانم به راحتی بگذرم و شاهکارند. اما در بین نقاشیها، تابلو ریشهها و ماهیها را دوست داشتم و در عکسها هم مجموعه میز و بشقاب ماهیاش را».
۵-هوا کاملا تاریک شده و سردتر. بدرودی میگویم و پیاده گز میکنم به سمت مترو.
آنجا گرمتر است و مامن. در راه نمایشگاه را دوباره مرور میکنم و فکر میبافم. باید تا نیمه شب گزارش روزنامه را جمع و جور کنم و وقت تنگ است. این بار اما میدانم در همین روزهای مسموم کرونایی کسی در خانه با فنجان چای داغ پذیرایم است.
دیدگاه تان را بنویسید