داستان تکراری پایان هر سال؛
برای سال جدید حتما یک برنامه حسابی مینویسم
سال جدید کمکم فاصلهاش را با ما کم میکند. هرسال این روزها مینشینیم و برای سال جدید برنامهریزی میکنیم. کارهایی را که باید انجام بدهیم یا نباید انجام بدهیم مینویسیم. خیلی هم ریز و دقیق وبا توضیحات مفصل. برای خودمان هدفهایی تعیین میکنیم. اما از همان هفته اول یا ماه اول، همهچیزدوباره به روال همیشگیاش برمیگردد و ما باز همان آدم بیبرنامهای میشویم که بودیم و عملا تغییر خاصی در سبک وسیاق زندگیمان اتفاق نمیافتد؛ همه چیز نیمهکاره رها میشود و ما میافتیم در گرداب روزمرهگی. بماند که بسیاری از ما حتی برنامهریزی هم نمیکنیم و برنامهریزی را احمقانه، غیرمنطقی یا غیرضروری میدانیم و عمیقا باورداریم بلدیم همینطوری و بدون پیشنویس زندگیمان را اداره کنیم.
آذر فخری
نوشین یک دختر جوان پر شر و شور است. دانشجوست. از آن دانشجوهایی که از همان روز اول ورود به دانشگاه تصمیم گرفت روی پاهای خودش بایستد و دستش توی جیب خودش برود. از کارکردن ابایی ندارد و نوع کار تا جایی که به حریم و شخصیتش آسیب نزند، برایش مهم نیست:«میدانید هرکاری برای من درس و تجربه خاصی دارد، من هم منشی مطب بودم، هم فروشنده و هم در کافهها کار کردهام. هر کدام از اینها دنیای خاصی دارند.» نوشین درباره برنامهریزی میگوید:« من هم وسواس و هم شوق برنامهریزی دارم. اسم برنامهریزی که میآید چشمانم برق میزند. من اصلاً عاشق برنامهریزیام.هیچ قدمی از زندگیام را بدون برنامه برنداشتهام. من هر جمعه شب، تنها در گوشهای ساکت مینشینم و برای هفته بعدم برنامهریزی میکنم. البته که ممکن است بعضی از آنها اصلا عملی نشوند. چون همیشه شرایط تحت کنترل من نیست. آنهم در این اوضاع و احوالی که درگیر آن هستیم. اما داشتن برنامه مسیرم را روشن میکند و باعث میشود با تمرکز و پیشبینی جلو بروم.»
میتوان در مورد نوشین گفت که او یکی از آن افراد بسیار نادر و کمیاب جامعه ماست. آدمهایی که برای هر ساعت و هر روزشان هم برنامه دارند و هم نقشههای A و B ، یعنی نقشههای جایگزین که هر وقت اوضاع آنطور که پیشبینی کرده بودند پیش نرفت بتوانند در لحظه یک تصمیم مناسب بگیرند.
اما اکثر ما اینطور نیستیم. برای ما آن «شنبه» هرگز از راه نمیرسد. هر چند که حتما طبق عادت برای سال جدید از چند روز پیش و یا با آغاز اسفند در حال برنامهریزی هستیم؛ اما البته احتمالا تنها برنامهای که فعلا عملی شده تهیه بلیت یک مسافرت است و مذاکره با خانواده برای رفتن به شهر و دیار مادری یا پدری!
باید هنر برنامهریزی و اجرای برنامهریزی را هر لحظه تقویت کنیم و این حس را در خودمان زنده نگهداریم و و به خودمان زمان بدهیم. باید بپذیریم که فقط با برنامهریزی به هدفهایمان میرسیم
نظر نوشین در مورد اکثر مردم این است که آنها بدون برنامهریزی و بدون چشمانداز زندگی میکنند. البته یک مورد را استثنا میداند، اغلب مردم برنامهریزی را فقط مختص پول و نحوه هزینه کردن آن میدانند و همیشه دفتر حساب و کتابشان چه در ذهنشان و چه در دستشان باز است:«در این مورد شک نکنید؛ مردمی که من با آنها مواجه شدهام، حساب ریال به ریال دخل و خرج خود را دارند، و هدف این حساب و کتاب هم بیشتر حول این میچرخد که کجا جلوی خرج را بگیرند و کجا خرج نکنند. آنها برای خرج کردن برنامهریزی نمیکنند و برای همین آنطور که باید از زندگی هم لذت نمیبرند.»
برنامهریزی یعنی چه؟!
برنامهریزی یک فرایند است که ما در طی آن کارها و امور خودمان را سازماندهی و ساماندهی کنیم. برنامهداشتن بسیار مهم است چون روشها و مسیری را که میخواهیم طی کنیم از قبل برای خودمان مشخص میکنیم و با توجه به شرایطمان میدانیم که کدام روش را برای کدام کارو مسیر باید انتخاب کنیم. اینها را محسن بهشتیپور روانشناس میگوید و چنین ادامه میدهد:«وقتی میگوییم برنامهریزی یک فرآیند است به این معناست که همواره حتی تا انتهای زمان اجرا باید برروی اجزای آن فکر و تمرکز کنیم و تنها به طراحی آن کفایت نکنیم. چون در صورت نیاز باید بتوانیم طرح و برنامهمان را اصلاح کنیم. طبیعی است که هر برنامهریزی متناسب با هدفهایی است که ما برای زندگی و آینده خودمان در نظر گرفتهایم. پس باید سعی کنیم به بهترین شیوه و شکل آن کارها را انجام دهیم تا بهترین نتیجه را بگیریم. برنامهریزی به ما کمک میکند دقیقا به این «بهترین روش ممکن» برسیم.»
بهشتی پور تاکید میکند در برنامهریزی فرد، شخصیتش و موقعیت زمانی و مکانیاش، تاثیر زیادی دارند. اگر فردی با آگاهی به شرایط و شخصیت و زمان و مکانی که درآن قرار دارد بتواند برنامهریزی کند حتما امکانات و تواناییهای خودش را در نظر میگیرد و با توجه به اینها برنامه مناسبی تدوین میکند که با واقعیت زندگی و پیرامونش هماهنگی دارد. بهشتیپور میگوید:«اینطور نیست که ما فقط برای کارهای بزرگ و پروژههای سنگین باید برنامهریزی کنیم. اتفاقا برای هر مورد ریز و درشت زندگی اگر نه یک برنامهریزی کلان، اما حداقل باید یک پلن و نقشه ذهنی مشخص داشته باشیم تا در مواقع لازم به آن مراجعه کنیم.» اما البته بهشتی پور معتقد است برای کارهای هیجانی چندان لازم نیست برنامه خاصی داشته باشیم. مسائل هیجانی معمولا خودشان سراغ ما میآیند و پیشبینی نشده هستند. او اضافه میکند:«حتی در مورد پروژههایی که مسئولیتی در آنها نداریم که لازم نیست برنامهریزی کنیم، چون ما فقط انجامدهنده و پیاده کننده برنامههایی هستیم که مسئول پروژه طراحی کرده و قرار نیست در مورد آن ما دغدغهای داشته باشیم، همینطور قرار نیست استرس کارها و مسائلی را که در حیطه اختیارات و تواناییهای ما نیست با خودمان حمل کنیم.»
در برنامهریزی فرد، شخصیتش و موقعیت زمانی و مکانیاش، تاثیر زیادی دارند. اگر فردی با آگاهی به شرایط و شخصیت و زمان و مکانی که درآن قرار دارد بتواند برنامهریزی کند حتما امکانات و تواناییهای خودش را در نظر میگیرد
ما ایرانیها اهل برنامهریزی نیستیم!
این دیگر برای اغلب ما مسئلهای طبیعی و کاملا ملموس است، بسیاری از ما جز برنامه روتین درسی یا شغلی که به دستمان دادهاند، برنامهریزی منسجم و خاصی برای کلیت زندگیمان نداریم و حتی گاهی از آن فرار میکنیم. ما ایرانیهای اهل دل فقط یک برنامه کاملا واضح در زندگی داریم:«هر چه پیش آید خوش آید!» و حتی ادبیتر از آن:«چو فردا شود فکر فردا کنیم» که مفهوم خیلی خودمانیتر آن میشود:«بریم ببینیم چی میشه!»
چرا برنامهریزی در ایران ناموفق است؟ این یک پرسش ازلی-ابدی در مورد ماست. حلقه مفقوده در این مشکل کجاست و ما دقیقا از چه چیزی داریم گله میکنیم؟ میثم مقدم روانشناس برنامهریزی را در سه مرحله توضیح میدهد: «شناخت وضع موجود با آمار و ارقام، ترسیم وضع مطلوب و آیندهنگری. بعد از ترسیم این سه مرحله، سیاستهایی باید در پیش گرفته شود که بتوانیم از وضع موجود به وضع مناسب نقل مکان بکنیم.»
او چنین ادامه میدهد:«ما معمولاً در شناخت وضع موجود، دچار مشکل هستیم چرا که باید آمار و برآوردهای خاصی داشته باشیم که در برنامهریزی مورد استفاده قرار میگیرد. برنامهها باید کمی، پلکانی و مرحله به مرحله ریخته شوند. تا زمانیکه برنامهریزی کمینشود و ما به آن نگاهی کلی داشته باشیم، نمیشود در مورد میزان عملی بودن و حتی موفقیت یک برنامه صحبت کرد.»
ما وقتی هنگام برنامهریزی معمولا شوروشوق زیادی داریم. حتی برای دوش گرفتن و حمام کردن هم برنامه مینویسیم. مقدم اما در نهایت معتقد است درصد زیادی از ما اغلب چند روز پر انرژی با برنامهای که ریختهایم جلو میرویم و حتی به خودمان چنان سخت میگیریم که نفس کم میآوریم و دقیقا برای همین خیلی زود کم میآوریم و از برنامه خارج میشویم و آنرا رها میکنیم. در مدارس و دانشگاههای ما روشهای برنامهریزی آموزش داده نمیشود، یعنی ما عادت کردهایم همیشه از بالا برنامهای دستمان بدهند و خیالمان را راحت کنند.
یک دفتر زیبا، یک رواننویس خوشرنگ!
اولین گام در برنامهریزی ثبات قدم است. مقدم توضیح میدهد:« باید هنر برنامهریزی و اجرای برنامهریزی را هر لحظه تقویت کنیم و این حس را در خودمان زنده نگهداریم و و به خودمان زمان بدهیم. باید بپذیریم که فقط با برنامهریزی به هدفهایمان میرسیم. کسی که برنامه ندارد مثل یک ماهیست که در یک رودخانه بزرگ متلاطم افتاده و هر لحظه از این سو به آن سو پرتاپ میشود و فقط میتواند دور خودش بچرخد.
مقدم برخلاف بسیاری که میگویند یک برگه کاغذ و یک خودکار بردارید و شروع کنید به نوشتن برنامه، توصیه میکند که باید یک دفتر بسیارزیبا و یک رواننویس گرانقیمت تهیه کنید وبعد شروع کنید به برنامهریزی!چرا؟
«چون قراراست این برنامه کیفیت زندگی شمارا تغییر بدهد و بهتر کند و شما را به موفقیتهایی که برایتان مهم است برساند. وقتی دارید برنامه می نویسید تصور کنید که در حال امضای یک قرارداد کلان و بزرگ هستید. شما برای حضور در مراسم امضای این قرار داد باید بهترین لباس خود را بپوشید. این وضعیت به شما اعتماد به نفس میدهد. حس این را میدهد که دارید کار بزرگی انجام میدهید و باید در این مراسم در میان جمع بدرخشید و چشم ها را خیره کنید. برنامهریزی برای زندگی هم دقیقا همین است، باید آنرا به زیباترین شکل ممکن نوشت تا هر بار نگاه کردن به آن انگیزههای درونی ما را شعلهورتر کند. یک دفتر خوب و یک رواننویس خوب اعتماد به نفس و انگیزه شما را تقویت میکند!
دیدگاه تان را بنویسید