ناگهان شهری که زنان در آن میزیند
روحاله نخعی
چند هفته پیش، در خیابان مشغول خواندن پیام یکی از دوستان بودم که یک موتوری گوشیام را از دستم کشید و رفت و به همین سادگی، بسیاری از کارها و اطلاعات من را با خود برد و مرا با خرج و دردسرش تنها گذاشت. گرچه دردسرهای مالی و کاری این سرقت هنوز از سر من نگذشته، اما احساس شدید و تکانشی خسارت و عصبانیت اولیه که زمان تماشای دزد در حال دورشدن داشتم، جای خود را به احساس ماندگارتر و عمیقتری داده است که از همین حالا نگران دائمیبودن آن هستم: ناامنی.
این احساس که عملاً شهر و محله زندگیام را ناگهان به جایی ناشناخته و آزاردهنده تبدیل کرده است، من را یاد همه داستانها و روایتهایی انداخت که از قلم زنان خوانده بودم یا از زنان اطرافم شنیده بودم و البته این تاکید همیشگی که این، فقط یکی از نمونههای مکرر اتفاقات اینچنینی در زندگی روزمره آنها بودهاست. از زنانی که حجاب رسمی را رعایت میکنند تا آنها که پوشش متفاوتی دارند، نوجوان و جوان و پیر و کودک، شاغل یا محصل یا خانهدار، از روز یا شب، در خیابان شلوغ یا کوچه خلوت، تا دلتان بخواهد داستان هست، از متلکانداختنهای در حال عبور گرفته تا توقف ناگهانی ماشین و اقدام به ربایش و سرقت و تجاوز، وسط یک روز عادی. درگیر این فکر شدم که اگر یک تجربه دزدی که بدون تهدید و درگیری اضافی در یک ثانیه به پایان رسیده، این طور ترومایی برای من به بار آوردهاست، زندگی کسانی که اتفاقات اینچنینی برایشان روزمرهشده و بسته به ساعات رفتوآمد و محل زندگیشان، هر ماه، هر هفته یا هر روز با آزارها و تهدیدهای شدید و خفیف خیابانی مواجهاند، چگونه میگذرد؟ آنها در چه شهری زندگی میکنند؟ این حرفها را در کنار آمار یکی دو سال پیش مرکز افکارسنجی ایسپا میگذارم که در آن، ۵۹درصد مردان قدمزدن شبانه در حوالی محل سکونت خود را امن توصیف کرده بودند، در حالی که فقط ۳۲.۲درصد زنان چنین احساسی داشتند. ایسپا گزارش داده بود که نسبت یک به دو بین احساس امنیت زنان و مردان، در تمام زیرگروههای جمعیتی یکسان است، یعنی گروههای مختلف سنی، تحصیلی، تاهلی و شغلی.
به سادگی میتوان حدس زد یا ادعا کرد که زنان همه جای دنیا احساس امنیت کمتری نسبت به مردان دارند، اما همان ایسپا با استناد به آمار موسسه گالوپ گفته بود که در مقایسه با میانگین جهانی نیز شکاف جنسیتی احساس امنیت ایران، جایی در بالای جدول برای ما به همراه دارد.
زمینههای اقتصادی و اجتماعی این تفاوت، جای خود را دارد اما زمانیکه میشنویم، چندنفر از زنان شورای شهر تهران، پیگیر شدند تا با تصویب قوانینی، نصب تبلیغات در دو طرف پلهای عابر پیاده را به شکلی که دید آنها را ببندد، محدود و ممنوع کنند، میتوانیم نتیجه بگیریم که مشکل، بیخبری تصمیمگیران شهری و امنیتی ما از تجربه زیسته زنان است. برای بسیاری از زنان، ناامنی تونلهای تاریک هوایی بین دو بیلبورد بزرگ تبلیغاتی، پدیدهای بدیهی و قدیمی بوده که از آزارهای در محدودهاش هم خاطراتی دارند، اما تازه بعد از ورود چند زن به نهاد تصمیمگیر است که به این موضوع بدیهی، رسیدگی محدودی میشود.
به عبارت دیگر، نهادهای تصمیمگیر از یک طرف تا حد زیادی از حضور زنان محروماند، از طرف دیگر، مردان جامعه ما به دلیل سنتهای کهنه نابهجا و فاصلههایی که در مسیر زندگی وجود دارد، حتی بعد از ازدواج هم خبری از تجربه زنان زندگی در شهر ندارند. مضاف بر اینها، فقدان هر گونه فرآیند افکارسنجی منسجم باعث میشود، روند سازمانی هم به گوش آنها نرساند که نیمی از اهالی شهر، در چه فضای روانی میزیند. این وضعیت، در یک چرخه، خود تبدیل به یکی دیگر از موانع رشد و پیشرفت زنان میشود و البته تصویری که از بیدغدغگیها در این زمینه دیده میشود، امید به حل مشکل توسط ساختار مستقر مدیران را نیز محدود میکند. شاید این یک دلیل دیگر برای اهمیت مفهوم «نمایندگی» است. تا زمانی که قشری، خواه گروه جمعیتی و قومیتی باشد و خواه اقلیت مذهبی، به اندازه کافی در صحنه مدیریتی و تصمیمگیری و حتی در گفتوگوهای ملی، نمایندههای کافی و کارآ نداشته باشد، عملاً خارج از حوزه استحفاظی ساختار حاکم زندگی میکند و دغدغههایش صرفاً سوژه نوشتههایی این چنین برای مردانی مثل من میشود تا به ژست دغدغه حقوق زنان یا حقوق اقلیتهایمان برسیم!
دیدگاه تان را بنویسید