نگاهی به عشق از زاویهای دیگر:
عشق؛ این شرح بینهایت
برای رسیدن به عشق اول باید به خودشناسی رسید.باید این توانایی را پیدا کنید که نقاط قوت و ضعف خود را بشناسید و روی خودتان کار کنید. درک کنید چه کسی هستید. این «خود» را شناختن بسیار مهم است در عشق اصیل، اولین چیزی که وجود دارد این است که ما باید یکسری مبانی ذهنیمان را باید تغییر دهیم. مثل این مسئله که در عشق، من مالک هیچ فردی نیستم. تملک را باید از ذهنمان بیرون بیاوریم. من میتوانم مالک کیفم و لباسم باشم، مالک خانه و هر چیزی و یا وسایل دیگرم، اما مالک آدمها نیستم ما همه ناکامیهایی از دوران کودکی داریم. کودک درون همهمان آسیب دیده است. این کودک درون آسیبدیده، باید ترمیم شود،باید به آن توجه شود. وقتی این توجه شکل بگیرد تازه فرد درک میکند که چه آدمی است و خود را با تمام قوتها و ضعفهای خود میشناسد، بعد خود را دوست میدارد. اول باید خود را دوست داشته باشیم، وقتی به عشق «به خود» برسیم، میتوانیم عشقی سالم به دیگران منتقل کنیم واز عاشقی تجربهای شیرین داشته باشیم .
آذر فخری، روزنامهنگار
مارال میگوید آنجا مدام مشاوره میشدم و مدام دارو میخوردم. هیچ فاصلهای بین فریاد زدنها و گریه کردنهایم نبود. احساس میکردم بهشدت به من خیانت شده است؛ هجده سال! میدانید... شوخی نیست. من هجده سال از بهترین سالهای زندگیام را با این آدم گذرانده بودم . با او میلیونها خاطره داشتم. اصلا هجده سال فقط با او، با حضورش، با اسمش، با رسمش، زندگی کرده بودم و نفس کشیده بودم و حالا نبود!
حالا خوبی مارال؟
پوزخندی میزند: نمیبینید؟ خوبم. خیلی خوبم ... اگر او توانست به آن راحتی بگذارد و برود، چرا من باید خودم را نابود میکردم. در آسایشگاه روانی، به همه اینها فکر کردم. البته مشاورهها هم بیتاثیر نبود. در نهایت من به حال عادی برگشتم؛ و حال عادی یعنی پذیرش. من پذیرفتم که داستان «عشق» آنطور که من برداشت کرده بودم، از اساس غلط بود، که اصلا چیزی به اسم عشق وجود ندارد. حتما شنیدهاید که این روزها میگویند عشق نتیجه ترشح یکسری هورمون است. فقط نمیدانم این هورمون چرا هجده سال مدام در بدن من ترشح میشد!
حالا که همهچیز را پذیرفتهام، میدانم با خودم و زندگیام چه کار کنم؛ به هر مردی که خوشم بیاید، روی خوش نشان میدهم. با او بیرون میروم. تفریح میکنم . هر وقت هم که از او خسته شدم، میروم سراغ نفر بعد.
تا حالا چند نفرعوض کردهای مارال؟
قهقهه میزند: نمیدانم... نشمردهام... اما همیشه چند نفر را در نوبت نگه میدارم. نه... نه! اصلا فکر نکنید که من دنبال برقراری رابطه جسمانی هستم. همیشه حد و مرز خودم و دیگران را حفظ کردهام. همان مارال دست نیافتنی ماندهام. اما دیگر قرار نیست ذهنم تمام مدت مشغول کسی باشد. این آدمها، فقط سرگرمیاند، میآیند، مدتی میمانند و وقتی حوصلهام را سر بردند، خطشان میزنم و کنارشان میگذارم. داستان عشق مارال و وفاداری هجده سالهاش، به تلخی و درد تمام شد، و در نهایت ازاین دختر زیبا و محجوب، دختری سادهگیر و آسانپسند ساخت، که گرچه حد و حدود دخترانگی خودش را حفظ میکند، اما قصد ندارد دیگربه پای کسی دل و جان بگذارد و برایش عشق و عاطفه صرف کند. دیگران اکنون برای او صرفا بازیچهای برای وقت گذرانیاند.
عاشقانههای افسانهای
تقدیس عشق در تاریخ ادبیات ایران و جهان، صحنههای بدیعی آفریده است. عرفا، شعرا، نویسندگان، حکیمان، فلاسفه و بزرگان ادب و هنر، عشق را ستودهاند. عشق چه بسا برای آنها منبع الهام و نیرویی برای تصعید و والایش غرایز بوده است. در داستانهای عاشقانه نظامی گنجوی، بارها چنین وضعیتی اتفاق میافتد: فرهاد با یکبار دیدن شیرین و آنهم در یک ملاقات رسمی، عاشق او میشود و از عشق او روانه کوه بیستون میشود تا با تراشیدن سنگهای گران کوهستان و رنگین ساختنشان به خون خویش، امید داشته باشد که شیرین گوشه چشمی از سر لطف به او کند. مجنون از عشق لیلی سر به بیابان میگذارد و هنگامی به او میرسد که لیلی در گور خفته است. از آن پس مجنون آنقدر در فراق لیلی زار میزند تا میمیرد و اسطوره عشاق میشود. رومئو و ژولیت، اثر بزرگ شکسپیر نیز روایت یک عشق نافرجام است. در این داستانها، همه عشقها با «فاصله» اتفاق میافتند و اگر وصالی نیز رخ دهد، تنها در چارچوب ازدواج صورت میگیرد. در غیر این صورت، اگر عاشق نتواند به معشوقش برسد، داستان پایانی تراژیک دارد؛ مانند فرهاد و مجنون که عاقبت با مرگ خویش به اسطوره بدل میشوند. اسطوره عاشقانی مقدس که مردند، اما دامن به گناه نیالودند. تمدن و فرهنگ در طول هزارهها با این افسانهها و با کمک شاعران، نویسندگان و هنرمندان، عشق را تقدیس کرده است.
تغییر تعریف عشق
دکتر مهرداد ناظری، جامعهشناس معتقد است: من به سادگی عشق را تعریف نمیکنم. اول باید خیلی پیشزمینه برایتان بگویم، تا وارد تعریف عشق بشویم. برای رسیدن به عشق اول باید به خودشناسی رسید.باید این توانایی را پیدا کنید که نقاط قوت و ضعف خود را بشناسید و روی خودتان کار کنید. درک کنید چه کسی هستید. این «خود» را شناختن بسیار مهم است .همه آدمها نقاط قوت و ضعف دارند. ما همه ناکامیهایی از دوران کودکی داریم. کودک درون همهمان آسیب دیده است. این کودک درون آسیبدیده، باید ترمیم شود،باید به آن توجه شود. وقتی این توجه شکل بگیرد تازه فرد درک میکند که چه آدمی است و خود را با تمام قوتها و ضعفهای خود میشناسد، بعد خود را دوست میدارد. اول باید خود را دوست داشته باشیم، وقتی به عشق «بهخود» برسیم، میتوانیم عشقی سالم به دیگران منتقل کنیم واز عاشقی تجربهای شیرین داشته باشیم .
مشکل اساسی مارال این است که درست در ابتدای بلوغ و آغاز هویتیابی، بهجای اینکه فرصت کند، خودش را بشناسد و دوست داشتن خود را یاد بگیرد، وارد ورطهای میشود که «دیگری» محبوب را بیش از خودش دوست میدارد، و حتی بیش از خودش میشناسد و با حضور و وجود او، بزرگ میشود. شروع میکند به معنا بخشیدن به زندگیاش. بزرگشدن مارال، در حالیکه در این عشق نوجوانانه، غرق شده، بزرگ شدنی است که در آن «خودش» حضور ندارد. غایب است. این دیگری است که مدام دارد برای مارال معناسازی میکند و به همین دلیل است که با رفتن علی، بهعنوان کسی که تمام مضامین و اهداف زندگی مارال با او معنا پیدا می کرد، مارال به آن شدت فرومیپاشد؛ چون دیگر کسی وجود ندارد که مارال معناهای هستیشناسانهاش را از او بگیرد. «خود» در وجود مارال غایب و مغفول مانده و رشد نکرده است. حتی حالا که ادعا میکند حالش خوب است و دیگر قرار نیست وابسته کسی شود، «خود»ی وجود ندارد. در عشق اصیل، اولین چیزی که وجود دارد این است که ما باید یکسری مبانی ذهنیمان را تغییر دهیم. مثل این مسئله که در عشق، من مالک هیچ فردی نیستم. تملک را باید از ذهنمان بیرون بیاوریم. من میتوانم مالک کیفم و لباسم باشم، مالک خانه و هر چیزی و یا وسایل دیگرم، اما مالک آدمها نیستم. یعنی ما باید ابتدا ذهن آدمها را نسبت به مقوله عشق تغییر دهیم. البته در پس آن باید شناخت از آزادی و رهایی هم داشته باشیم. در پی این دو اصل، احترام میان افراد شکل میگیرد و این مفهوم که احترام به طرف مقابل، چگونه باید باشد؛ در واقع در یک رابطه، احترام گذاشتن مقوله بسیار مهمی است.
خب علی، در جایی از رابطه احساس میکند به رشد بیشتری نیاز دارد، میخواهد دنیایش را بزرگتر کند و برنامههایی برای آیندهاش دارد؛ خوب یا بد، در این آینده دیگر جایی برای مارالی که با او بزرگ شده، وجود ندارد! شاید اصلا احساس میکند که مارال مانع بزرگی در برابر اوست که باید برداشته شود. اما مارال نمیتواند با این مسئله کنار بیاید؛ چون در تمام این سالها، او خود را مالک علی میدانسته. علی «مال» او بوده و حالا این دارایی را از دست داده است!
دکتر ناظری در بررسی این موضوع به دنیای مدرن و برخوردش با عشق اشاره میکند. در دنیای مدرن، عشقها معمولاً دو سویهاند و «روابط صمیمانه» میان عاشق و معشوق وجه مشخصه آن است.
جامعه عاشق،
جامعه متمدن است!
ناظری میگوید: آنچه مهم است این است که معنای عشق در عصر مدرن نسبت به عصر سنت تغییرات اساسی کرده، در این مورد حتی میتوانیم به یک انقلاب یا دگردیسی عمیق اشاره کنیم. هر چند هنوز عدهای در ایران بر معنای سنتی عشق تاکید دارند، اما باید بپذیریم که نمیشود عشق را با ادبیات کلاسیک ایران درست و حداقل به معنای امروزین آن فهمید و القا کرد. در واقع آنچه در اندیشه نظامی یا بوعلی سینا و افرادی نظیر این متفکرین آمده، با مفهوم امروزین عشق، بسیار متفاوت است. در نگاه سنتی، عشق تا حد زیادی پر رمز و راز، بعضاً دست نیافتنی و لایه لایه تعبیر میشود. اما با تحولاتی که در قرن بیستم اتفاق افتاد بسیاری از مفاهیم معناهای جدیدی پیدا کردند. در شرایط امروز، عشقها از فاصلهای نزدیک رخ میدهند و مناسبات جدیدی شکل میگیرند و از این مناسبات ابهامزدایی شده. در اینجا، معشوق برای عاشق زمینی است، نه موجودی ماورایی و اسطورهای. و مهمتر اینکه عشقها دیگر پایان تراژیک ندارند. چون با فهم دو نفر و با دوست داشتن «خود» شان آغاز می شود و این «خود ارزشمند» نه مالک کسی میشود و نه مالکیتپذیر است. دیگری را درک میکند و به آزادیها و ارادهاش احترام میگذارد و میپذیرد که باید به او در رشد، کمک کند و به او پر و بال بدهد، همچنان که خودش هم همین انتظار را از طرف مقابل دارد. بحث اصلی عشق این است که یک جامعه را به امنیت روحی و روانی بالاتری رساند.عشق انسجام را در جامعه بالاتر میبرد. وقتی جامعهای عاشقتر باشد، مردم عاشقتری داشته باشد خشونت کمتری هم درآن اتفاق میافتد و رفتارهای پرخاشگرانه کمتردیده میشود و جامعه آرامتر خواهد بود .
رابطه عشق با شادی و سلامتی
برخلاف تصور ما، و نیز برخلاف آن چه ادبیات و تاریخ ما، برای مان به میراث گذاشته که عشق سرشار از درد و اندوه و جنون است، در واقع کارکرد عشق ایجاد شادی و سلامتی و احساس بهتر در فرد مقابل است، انتقال حس خوب برای زندگی بهتر با حال بهتر. وقتی آدمها خیلی عادی از کنار هم میگذرند و دیده نمیشوند، نقاط قوت هم را ندیده میگیرند، بیشتر نقاط ضعف را میبینید، هیچ تغییری در آن رابطه نیست و یکنواختی اتفاق میافتد. شما بعد از مدتی این لباسی که تنتان است، دلتان را میزند ، عینکی که به چشمتان میزنید برایتان تازگی ندارد ،طبیعی است در رابطه هم باید به این موضوع توجه داشت که اگر تغییر ایجاد نشود،کسالت جای جذابیتها را میگیرد و پایان نزدیک میشود . در کشورهایی که دچار بیعشقی بین افراد جامعه هستند میتوانید نشانههایی چون آمار بالای اعتیاد، خودکشی، انواع آسیبهای اجتماعی و تنهاییهای مفرط را ببینید. ما همه داریم در جامعه مدرن زندگی میکنیم، اماهنر عشقورزی را بلد نیستیم ، این نکته بسیار مهم است. عشق هنر است و باید یاد بگیریم ، تمرینی برای عشق نداریم. مشکل بزرگ جامعه ما گرسنگی جنسی است. گرسنگی جنسی مانع رشد عشق میشود. رابطه جنسی بخشی از رابطه عاشقانه است نه همه آن. وقتی رابطهها به رابطه جنسی تقلیل پیدا کند جامعه از سلامت انتخاب خارج شده و مخرب میشود.
دیدگاه تان را بنویسید