تا کی به جای خود ما، نقاب ما حرف میزند!
فائزه ناصح، دکترای روانشناسی عمومی
پیچیدگیهای شخصیتی آدمی باتوجه به دنیای درونی منحصر به فردی که برای خویش ساخته است شرایطی را برای او رقم میزند تا در روابط و تعاملات خویش دائما در حال تغییر شخصیت باشد بهگونهای که با گذاشتن نقابهای متعدد، شخصیت واقعی خود را از نظر دیگران مخفی میسازد. سوالاتی که ذهن بسیاری از افراد را مشغول میکند آن است که چرا خودمان نیستیم؟ و به عبارتی چرا شخصیت واقعی خویش را پشت نقاب پنهان میکنیم!؟
براساس تحقیقات و پژوهشهای انجام شده روانشناسان معتقدند شخصیت هر فرد ماسکی است که بر چهره میزند تا به این ترتیب خود را از دیگران متمایز نشان دهد. درحقیقت شخصیت ظاهری افراد دارای تفاوتهای اساسی با شخصیت واقعی آنهاست؛ انسانها برحسب موقعیتهای مختلف زندگی بنابر دلایل گوناگونی مجبور به استفاده از ماسکهای دروغین میشوند. از نقاب استفاده میکنند تا شخصیتی که دلشان میخواسته باشند و ولی نیستند را به معرض نمایش بگذارند و به این ترتیب خصایص اصلی و جوهر شخصیت خویش را از دید اطرافیان پنهان مینمایند. ازاینرو تلاش افراد برای مخفی نگهداشتن صفات نیمه تاریک وجود سبب میشود تا خود واقعی را تحریف نمایند و در قالب نقشهایی فرو روند که فرسنگها با خود اصیلشان فاصله دارد. درحقیقت این دوگانگی در ایگوی فرد (من واقعی)، تهدیدی علیه خود تلقی میشود که پیامدهای منفی و ناخوشایندی را در روابط بینفردی و اجتماعی او بر جای میگذارد، چراکه یک فرد نمیتواند به مدت بسیار طولانی با ماسک یا نقاب روزگار خوشی را بگذراند.
به عقیده کارل گوستاو یونگ نظریهپرداز مکتب روانشناسی تحلیلی «پرسونا یا نقاب» به عنوان پل ارتباطی میان ایگو با دنیای خارج، ماسک یا صورتکی است که بیشتر اشخاص در نیمه اول زندگی خویش تمایل دارند برای حضور در اجتماع و تعامل در موقعیتهای مختلف از آن استفاده نمایند. به این ترتیب با استفاده از نقاب، جنبههای تاریک شخصیت خود را پنهان میکنند و کس دیگری میشوند تا اطرافیان تنها جنبههای مثبت ویژگی شخصیتی آنها را ببینند و بشناسند. برایناساس یونگ معتقد است «پرسونا» یا «نقاب» محصول جبر جامعه است تا فرد با بهرهمندی از آن خود را به جامعه بقبولاند؛ یعنی جامعه شرایطی را بر فرد تحمیل میکند که وی به فراخور آن موقعیت مجبور میشود در صحنه نمایش زندگی براساس نقشهای متنوعی که عهدهدار میشود، نقاب ویژهای را برای تعامل با جهان پیرامون بر چهره بزند، که ماحصل آن قطع به یقین بروز یک سری اختلالات روانشناختی در زندگی او میباشد. زیرا شخصی که دائما ماسک بر چهره دارد و نقشهای متفاوتی را بازی میکند ممکن است تا جایی در نقشهای متعدد فرورود که بطور کلی «خود واقعی خویش» را فراموش کند که متاسفانه بروز این رخداد سبب میشود، بخشهای بسیاری از شخصیت وی نادیده گرفته شود و رشد و تحول لازم و کافی برای آن جنبههای شخصیتی اتفاق نیفتد.
بنابر اعتقادات یونگ میتوان گفت افراد گاهی از اوقات به فراخور نقشهای متعددی که در زندگانی برعهده دارند، مجبورند از «پرسونا» به عنوان جعلکننده شخصیت در تعاملات و مراودات خویش استفاده نمایند. ازاینرو تا مادامیکه فرد از وجود نقاب خویش آگاه باشد، ضرری او را تهدید نمیکند. ازاینرو پیرو مطالب مطرح شده روانشناسان معتقدند هر اندازه تاثیرات اعمال شده از سوی جامعه و محیط اطراف فرد بازدارندهتر و شدیدتر باشد، بر ضخامت و تعدد ماسکها افزوده میشود و این روند تا جایی ادامه مییابد که فرد از جنبههای مختلف شخصیتی خود غافل میماند و با دروغهای سیاه و سفید در همان «خود نمایشی» که محصول جامعه است از یکسو دیگران و از سویی دیگر خویشتن راستین خود را فریب میدهد و با آن بیگانه میشود. و درحقیقت همین دوگانگی زمینه را برای ابتلا به انواع آسیبها و اختلالات روانشناختی مهیا میکند.
بنابراین واضح و مبرهن است که نقاب میتواند گاهی مفید و سودمند باشد تا از فرد در مقابل دیگران محافظت نماید؛ علاوه بر آن نیز میتواند زیانآور هم باشد که در اینصورت فرد بین آنچه از خود در جهان پیرامون عرضه مینماید و خود واقعیاش تمایزی شگرف بوجود میآورد که در نهایت این تناقضات سبب بروز اختلالات مختلفی میشود. در چنین شرایطی به افراد توصیه میشود برای شناخت و درک همهجانبه ابعاد درونی خویش حتما از مشورت باروانشناسان متخصص بهره بگیرند تا به این ترتیب در راستای حفظ وحدانیت و یکپارچگی نظام شخصیتی ظاهری و باطنی خویش موفقتر از پیش عمل کنند.
دیدگاه تان را بنویسید