سواد، تعهد و خِرَد؛ گمشدههای سازمانهای دولتی ایران
سعید کشاورزی، جامعهشناس
سازمانهای دولتی در ایران، از بدو شکلگیری با بحران کارآیی روبرو بودهاند؛ چنانچه بسیاری از آنها با تشکیلات عریض و طویل خود، در فهم و اجرای بدیهیترین وظایف خود نیز درماندهاند. از سوی دیگر، اقدامات سازمانی اساسا یا با هزینههای گزاف و غیرمنطقی انجام میشود و یا نهایتا به نوعی تشریفاتگرایی ختم شده که میبایست هزینههای بسیاری را برای جبران صدمات ناشی از آنها اختصاص داد. به بیان دیگر، سازمانها در بسیاری از موارد به کنشگران کوری مبدل شدهاند که دائما برای جامعه و محیطزیست بحرانآفرینی مینمایند. دلایل بسیاری را میتوان برای این ناکارآمدی برشمرد؛ اما نویسنده در ادامه به سه عامل اصلی در سطح فردی اشاره خواهد کرد و توضیح خواهد داد که چگونه هر یک از این عوامل ریشه در تناقضهای ساختاری حلنشده داشته و دارند:
سواد: از زبان وبر، جامعهشناس سرشناس آلمانی، عقلانیت را میبایست زیربنای شکلگیری سازمانها دانست. در واقع، فلسفه شکلگیری سازمان، جاری سازی کنش عقلانی در شکل کلان آن است و لاجرم این امر بدون داشتن سطح مشخصی از سواد میسر نمیشود. در اینجا منظور از سواد، دانش انجام کارِ روشمند است. به عبارت دیگر، باسوادی در یک مجموعه به معنای شناخت هدف و راههای بهینه تحقق آن است. ریشهی مقادیر زیادی از هدررفت بودجه در سازمانهای دولتی، همین فقدان دانش روشمند است. افراد فاقد سواد حداقلی، جامعه را از درون و برون با بحرانهای جدی روبرو میکنند؛ شدت و گستردگی این بحرانها نیز تابعی از سطوح قرارگیری افراد در رتبههای سازمانی است. اما ریشهی شکلگیری بیسوادی در سازمانها را میبایست در کجا جستوجو کرد؟ به باور نویسنده دو عامل ساختاری مهم در این زمینه قابل شناسایی هستند: یکی نظام دانشگاهی که سالهاست در قامت یک بنگاه اقتصادی درآمده و گواهیهای آن کارکرد اصلی خود را از دست داده است؛ دوم، ساختار استخدامی در سازمانهای دولتی.
تعهد: این مفهوم به معنای همدلی، همبستگی و دلبستگی میان کارمندان و اهداف سازمان است. همانطور که تعهد یکی از متغیرهای اصلی برای شکلگیری کار گروهی است، سازمانها نیز بدون سطح مشخصی از تعهد نمیتوانند کارکردهای اولیه خود را داشته باشند. بر این اساس، میبایست نوعی یکپارچگی میان نظام ارزشهای کارمندان و سازمان برقرار باشد. با اینحال، اغلبا در سازمانها شاهد وجود شکافی فراخ میان نظام ارزشی کارمندان و ارکان کلان سازمان هستیم؛ چنانچه کلام مدیران کلان سازمانی برای کارمندان خالی از معنای عملیاتی است. این امر ناشی از فقدان شناخت منطق عقلانی سازمان از سوی سیاستگذاران و حاصل شعارزدگی در این زمینه است.
خِرَد: یکی از مفاهیم مهم و گمشده سازمانهای دولتی، لزوم اتخاذ تصمیمات خردمندانه است. این نوع تصمیمگیری نیازمند، دو عنصر قبلی به همراه تعهد و فهم بهروزی جمعی است. گفته میشود که کارخانههای آدمسوزی نازیسم در زمان خودشان از بالاترین بازده و اثربخشی برخوردار بودهاند، اما آیا میتوان گفت این کورهها به بهروزی جامعه منتهی شده اند؟ روانشناسان سیاسی براین باورند که نظام صلب رئیس و مرئوسی یکی از عوامل اصلی تصمیمات فاجعهبار سازمانی است. البته امروزه در بسیاری از کشورها، اصلاحاتی در جهت بهبود آن انجام شده، اما متاسفانه حرکت معکوسی را در سازمانهایمان به سوی اداره امور به صورت ارباب/رعیتی شاهد بودهایم. در واقع، مدیران سازمانهای دولتی، دائما در حال تولید هیبت قدرتگونهای هستند تا به تصمیمات خود، نوعی لعاب کاریزماتیک بپوشانند و در نتیجه مقاومت عقلانی در برابر خود را هر چه بیشتر ناممکن و هزینهزا نمایند.
به باور نویسنده؛ این سه عامل (سواد، تعهد و خرد) پاشنه آشیل سازمانهای دولتی در ایران هستند، سازمانهایی که روزبهروز از بنیانهای عقلانی تهیتر و در بسترهای غیرعقلانی و پیشاعقلانی بیشتر استحاله میشوند. حل معضلهای گفته شده به هیچ وجه ساده نبوده و قاعدتا مستلزم تغییرات در سیاستگذاری کلان و صَرف هزینه بسیار است؛ اما آنچه روشن است؛ آنکه با نادیدهگرفتن آنها، مشکلات سازمانها همانند یک باتلاق، با همافزایی بیشتری در برابر ما قرار خواهند گرفت و نهایتا امکان تصمیمگیری را از سیاستگذاران خواهند گرفت.
دیدگاه تان را بنویسید