نسرین هزاره مقدم

همه جا سرد است و هنوز گوشه‌گوشه پارک، برف‌های آب نشده از بارش هفته قبل باقی مانده اما هر بار در میان درختان سر به فلک کشیده گام برمی‌داری و دم غروب به چلچله گنجشک‌ها و قمری‌ها گوش می‌دهی، «آنها» را می‌بینی؛ آنها را که با باری بسیار بزرگتر از جثه‌های نحیف‌شان بر پشت، آهسته گام برمی‌دارند.

«آنها» کودکند، هنوز کودکند؛ 13 یا نهایت 14 ساله اما صورت‌ها، صورت کودک نیست؛ روی چهره‌ها، گرد سیاه و بویناک زباله نشسته و دست‌ها، از فرط سیاهی و پینه، دستان خسته و رنجور پیرمرد 70ساله است. «محمد»، «شیپور» و «رحمان» هنوز کودکند؛ وقتی کنارت می‌ایستند و ناغافل بلند می‌خندند، مشخص می‌شود که هنوز کودکی را پشت سر نگذاشته‌اند. وقتی مثل یک کودک قهقهه می‌زنند، وقتی صداهای ظریف و بلوغ نکرده‌شان را می‌شنوی، یادت می‌آید که ما آدم‌ها، شاد و خرم در حال قدم زدن و ورزش هستیم و اینها، کودکان زود به پیری نشسته، در حال زباله‌گردی....

نان درآوردن از زباله‌های مردم دردناک است. همیشه چهره‌های خسته زباله‌گردها، نشانی روشن از تاراج حیات انسانی با غم نان است. هر وقت کیسه گونی‌های بر پشت نهاده‌شان را می‌بینی، فقط یک واژه می‌تواند گویای همه چیز باشد: رنج؛ رنج زیستن به سخت‌ترین شیوه ممکن.

زباله‌گردی همیشه دردناک است اما این درد افزون‌تر هم می‌شود وقتی زباله‌گرد، کودک باشد، زمستان باشد و کرونا و خطر مرگ هم باشد. در این فضایی که درد روی درد انباشته می‌شود، در یکی از غروب‌های دلگیر آغاز زمستان ۹۹ و در محدوده خلوت و فارغ از هیاهوی شمال غرب تهران، دردهای سه کودک زباله‌گرد، به زبان می‌آیند؛ این دردها، واژه می‌شوند، کلمه می‌شوند، حرف می‌شوند و حرف‌ها، بوی زمستانی می‌گیرند که ناجوانمردانه سرد است.

همان ابتدا می‌گویند چه فایده‌ای دارد؟ چه فایده‌ای دارد اگر ما قصه زندگی‌مان را بگوییم و تو بنویسی؟ این سوال، بی‌پاسخ می‌ماند. نمی‌توان به آنها وعده داد که با نوشتن، فقط با «نوشتن» همه چیز بهتر می‌شود.

۲ تا 2.5میلیون تومان برای شش روز کار در هفته

اول محمد صحبت می‌کند. 14 ساله است و بچه هرات و یک‌سال و نیم در تهران زباله‌گردی می‌کند. او که فقط یک پیراهن نازک و جلیقه‌ای بدون آستین بر تن دارد و گویا این لباس، تنها لباسی است که از دار دنیا دارد، از کار با پیمانکار می‌گوید؛ پیمانکار بازیافت زباله که محمد و بیش از صد کودک و بزرگسال دیگر (بیشتر کودکان زیر ۱۸ سال) برایش کار می‌کنند: «کار ما از ساعت ۴ بعدازظهر شروع می‌شود و تا ساعت ۲ نصفه شب کار می‌کنیم. آخر شب، ماشین دنبال‌مان می‌آید و نان خشک‌ها و زباله‌های خشک را به پاسگاه نعمت‌آباد می‌بریم. آنجا کار سوا کردن زباله‌ها انجام می‌شود. هر روز ساعت چهار عصر، خود پیمانکار ما را می‌آورد و آخر شب بازمی‌گرداند. گونی‌ها را که پر می‌کنیم، خرابه‌ای پشت پارک می‌گذاریم تا آخر شب همه را بار ماشین پیمانکار کنیم».

محمد می‌گوید که حقوق‌شان را ماهانه پیمانکار شهرداری می‌دهد؛ ماهی ۲ تا ۲ میلیون و ۵۰۰هزار تومان برای شش روز کار در هفته. می‌گوید قرارداد هم داریم و ناگهان یک کارت ویزیت کوچک که در اثر تماس با دست‌های سیاه و پر از زباله، کاملاً سیاه شده، از جیب بیرون می‌آورد. پشت این کارت، پیمانکار با دست خط خودش نوشته «کار تفکیک زباله از سی آذر تا سی دی ماه» و پایین‌تر اسم خودش را نوشته و امضا کرده. محمد همین کاغذ را که فقط مشخص می‌کند کارفرما یک ماه در قبال کار کردن او مسئولیت دارد، قرارداد می‌داند. مسلم است که نمی‌شود انتظار قراردادی بهتر و قانونی‌تر داشت؛ قرارداد برای کار خطرناک تفکیک زباله در دوران کرونا آن‌هم با یک کودک!

محمد از مجوز پیمانکار و اصول کار خبری ندارد، اینکه چطور کودکان را به کار می‌گیرند، چطور این همه کودک سر در سطل‌های زباله می‌کنند و برای پیمانکار، زباله‌های خشک جمع می‌کنند و چطور مجوز شهرداری گرفته شده است.

محمد می‌گوید: پیمانکار یک اتاق در یک خانه کلنگی در منطقه پاسگاه نعمت‌آباد برایمان پیدا کرده که در هر اتاق، چهار کودک شب‌ها می‌خوابند. کرایه هر اتاق، ماهی ۲۰۰هزار تومان است که پیمانکار از حقوق‌مان کم می‌کند. این خانه حمام ندارد و نمی‌توانیم بعد از چند ساعت کار سخت و آلوده، تنی به آب بزنیم. می‌گوید: مخالفتی با کار ما نیست. پیمانکار همه کارها را کرده و کسی کاری به کار ما ندارد. پیمانکار درآمد بالایی دارد. هر پیمانکار شاید صد زباله‌گرد دارد. بخشی از درآمد را به شهرداری می‌دهد، بخشی را به زباله‌گردها می‌دهد و ماهی خدا تومان برایش باقی می‌ماند.

محمد سواد ندارد، حتی در حد خواندن و نوشتن. او حتی پشت کارتی را که به اسم قرارداد به او داده‌اند، نمی‌تواند بخواند. او در پاسخ به اینکه بزرگترین آرزویت چیست، می‌گوید: «هرچه خدا بدهد».

غیر از اینها، لباس دیگری ندارم

رحمان، 13ساله است و شناسنامه ندارد. از کودکی فاقد شناسنامه است و ماه‌هاست زباله‌گردی می‌کند. تک و تنها در تهران و شب‌ها در اتاقی در کنار کودکان زباله‌گرد دیگر می‌خوابد. او که هنگام ایستادن و صحبت کردن، انگار به شدت سردش است، در پاسخ به اینکه «آیا با همین لباس کار می‌کنی» می‌گوید: غیر از این لباس‌های تنم، لباس دیگری ندارم. اینها را هم مردم به من داده‌اند. همیشه همین‌ها تنم است. روزهای تعطیلی اگر لباس‌ها خیلی کثیف شده باشند، توی حیاط آنها را می‌شورم.

لباس‌هایش حتی برای پاییز هم مناسب نیست و اکنون در قلب زمستان هستیم. وقتی به یاد می‌آوری که در هفته‌های قبل، شب‌ها دما زیر صفر بوده و حتی چند شبی در این منطقه برف باریده، عمق فاجعه خودش را بیشتر نشان می‌دهد. رحمان می‌گوید آن شب‌های سرد هم تا دو نصفه شب کار می‌کردیم. در ماه‌های اوج کرونا هم کار می‌کردیم. ما هیچ وقت تعطیلی نداشتیم؛ حتی آن دو هفته‌ای که تهران تعطیل شد، ما سر کار بودیم.

رحمان که او هم هرگز مدرسه نرفته و درس نخوانده، می‌گوید: پیمانکار هیچ امکاناتی به ما نمی‌دهد. حتی ماسک هم به ما نمی‌دهد.

در پاسخ به اینکه «چرا ماسک نمی‌زنی، مگر از کرونا نمی‌ترسی؟» می‌گوید: چرا بترسم، ترس مال شماست. ما باید کار کنیم که خانواده‌مان گرسنه نمانند. ماسک نمی‌زنم چون پول خرید ماسک ندارم. هر ماسک حداقل هزار تومان است. ما اگر ماسک بزنیم، یک‌ساعته کثیف می‌شود و باید عوض کنیم. از کجا بیاورم روزی چند تا ماسک بخرم. اگر مردم به ما ماسک بدهند، می‌زنیم وگرنه، نه!

ماه‌هاست گوشت نخورده‌ایم

«شیپور» کودک دیگری است که بیش از یک سال است کار بازیافت زباله را انجام می‌دهد. او نیز شب‌ها در نعمت‌آباد می‌خوابد، همان اتاقی که پیمانکار اجاره کرده. او نیز پشت وانت یا خاور پیمانکار می‌نشیند؛ هم چهار بعدازظهر برای آمدن به سر کار و هم نیمه‌شب، موقع بازگشتن.

او که از هرات آمده، فقط دو سال مدرسه رفته و بعد از بیماری پدر، مجبور شده سر کار برود. می‌گوید روزی نهایت یک وعده غذا می‌خورد: حدود سه نصفه شب به خانه می‌رسیم، چهار تا تخم‌مرغ می‌شکنیم در روغن و می‌خوریم. بعد از غذا، حدود پنج صبح می‌خوابیم تا 11-12 ظهر. بیدار که می‌شویم، چای و نان و پنیر می‌خوریم و باز روز از نو و روزی از نو! بوق ماشین پیمانکار ما را به خود می‌آورد که باید به زباله‌ها برگردیم!

10 یا 11 ماه از اسفند ۹۸ گذشته اما هنوز پیمانکاران از کودکان برای زباله‌گردی در تهران استفاده می‌کنند، از کودکانی که یا مهاجر هستند یا شناسنامه ندارند و زباله‌گردی به‌رغم این‌ همه نامه و دستور و خطاب، هنوز متوقف نشده است

این کودکان می‌گویند ماه‌هاست گوشت نخورده‌اند و میوه هم نخورده‌اند. شیر و ماست هم به ندرت و تمام خوراکشان نان خالی است یا نان و پنیر یا در بهترین حالت، نان و تخم‌مرغ!

شیپور می‌گوید: دلم برای پلو و گوشت لک زده. ماهی سالی، مردم این محل، یک وعده غذای گرم به ما می‌دهند که اگر این نباشد، خوراک ما همان نان خالی است و اگر بتوانیم، تخم‌مرغ. می‌گوید: پیمانکار، تا حالا یک وعده غذا به ما نداده است و حتی برایمان نان خالی هم نمی‌خرد.

شیپور در پاسخ به این سوال که «کی قرار است دیدن خانواده‌ات بروی» می‌گوید: ما عید و ناعید نداریم. پول داشته باشی، عید هست، پول که نداشته باشی، عید در کار نیست. همین الان اگر پول داشته باشی و بروی لباس برای خودت بخری، انگار عید آمده....

بزرگترین آرزوی شیپور این است: «کار نکنم، درس بخوانم و با خانواده‌ام زندگی کنم».

این کودکان با دست‌های نحیف و لاغرشان مدام استرس کار را دارند. باید تمام سطل‌ها را بکاوند و کلی گونی روی هم انبار کنند. برای آنها تنها چیزی که مطرح است، کار است و گونی‌های زباله. در این غروب دلگیر زمستانی، آدم‌ها کودکانشان را به پارک آورده‌اند و جوانان بسیاری تنیس و والیبال بازی می‌کنند اما این کودکان رنجور، فقط حساب گونی‌ها را نگه می‌دارند....

تداوم زباله‌گردی به‌رغم ممنوعیت‌ها

زباله‌گردی، بعد از آمدن بحران کرونا هم همچنان و بی‌وقفه ادامه دارد، آن‌هم زباله‌گردی کودکان زیر ۱۸ سال؛ کودکانی که برای پیمانکاران شهرداری کار می‌کنند، سر درون سطل‌های زباله فرو می‌برند و دستان آلوده را از زور سرما و درد، به گونه‌ها و صورت یخ‌زده خود می‌کشند.

این در حالی‌ست که پانزدهم اسفندماه ۹۸، «غلامحسین محمدی» رئیس مرکز ارتباطات شهرداری تهران در صفحه شخصی خود نوشت: دادستانی تهران در پی شیوع ویروس کرونا طی نامه‌ای از فرماندهی انتظامی تهران بزرگ خواست با همکاری شهرداری تهران مانع زباله‌گردی در سطح شهر شوند.

از آن پیشتر، در همان اسفند ۹۸، سرپرست سازمان رفاه، خدمات و مشارکت‌های اجتماعی شهرداری تهران گفت: از هفته گذشته زباله‌گردی و تفکیک پسماند از مخازن شهری در تهران ممنوع اعلام شد.

نان درآوردن از زباله‌های مردم دردناک است. همیشه چهره‌های خسته زباله‌گردها، نشانی روشن از تاراج حیات انسانی با غم نان است. هر وقت کیسه گونی‌های بر پشت نهاده‌شان را می‌بینی، فقط یک واژه می‌تواند گویای همه چیز باشد: رنج

سیدمالک حسینی ضمن اشاره به دغدغه همگانی مردم در خصوص کودکان کار، به ویژه کودکان زباله‌گرد پس از شیوع ویروس کرونا گفت: آسیب‌های اجتماعی مربوط به کودکان در حیطه وظیفه و اختیار سازمان بهزیستی است و به دلیل حساسیت موضوع، دیگر سازمان‌ها به طور قانونی اجازه مداخلات جدی در این زمینه را ندارند.

وی افزود: از هفته گذشته با پیگیری سازمان‌های مردم نهاد، موضوع زباله‌گردی و تفکیک از مخزن را در تهران ممنوع و غیرقانونی اعلام کردیم. همچنین «جوادی‌یگانه» معاون اجتماعی و امور فرهنگی شهرداری تهران در مکاتبه‌ای با استاندار تهران درخواست ورود نیروی انتظامی به این موضوع را مطرح کرد.

سرپرست سازمان رفاه، خدمات و مشارکت‌های اجتماعی ضمن اشاره به جریمه‌های سنگین پیمانکاران شهرداری در صورت استفاده از کودکان زباله‌گرد اظهار کرد: درخصوص پیمانکاران شهرداری دچار مشکل نیستیم. مشکل اصلی پیمانکاران غیررسمی هستند. بیش از ۹۰درصد از این افراد غیرایرانی بوده، وضعیت هویتی مشخصی ندارند و مهاجر غیرقانونی هستند. همچنین در بیشتر موارد سکونت‌گاه‌شان متغیر بوده و این موضوعات سبب می‌شود که نظام کنترلی آنها بسیار دشوار باشد.

چگونه است که 10 یا 11 ماه از اسفند ۹۸ گذشته اما هنوز پیمانکاران از کودکان برای زباله‌گردی در تهران استفاده می‌کنند، از کودکانی که یا مهاجر هستند یا شناسنامه ندارند و چگونه است که زباله‌گردی به‌رغم این‌ همه نامه و دستور و خطاب، هنوز متوقف نشده است؟ به راستی چند صد کودک مثل محمد و رحمان و شیپور، در سطح پارک‌ها و خیابان‌های این پایتخت درندشت، سر در بازمانده آکنده از آلودگی و بیماری زندگی مردم دارند؟

شب در حال سایه انداختن بر پارک است و ورزش دسته‌جمعی مردم تعطیل می‌شود اما کار کودکان زباله‌گرد، نه. محمد و شیپور با گام‌های خسته و آهسته دور می‌شوند. چند قدم که دورتر می‌روند، ناگهان با نگرانی برمی‌گردند: «از ما عکس نگیری یک وقت. اگر پیمانکار بفهمد که با شما صحبت کرده‌ایم و همه چیز را گفته‌ایم، دیگر به ما کار نمی‌دهد. نان‌مان را آجر نکنی یک وقت، خانواده‌هایمان گرسنه می‌مانند، ممنون».