چند روایت از دلایل فوران خشم مردم پس از گرانی بنزین
درد «نداری» در خیابانهای «اسلامشهر» جریان دارد
نسرین هزاره مقدم
«اسلامشهر» شهری کارگری در جنوب غربی پایتخت، خوب نفس نمیکشد. با هر دم و بازدم، تمام تنش به ناله میافتد. اسلامشهر انگار خودش کارگریست که در این بعدازظهر دود گرفته دی ماه، با لباسهای چربی گرفته و با دستان آغشته به دوده و سیاهی، در ظاهر و باطن بسیار خسته است.
از تهران به سمت اسلامشهر حرکت میکنیم. چند روزی است که آلودگی هوا، مدارس را در تهران و اسلامشهر تعطیل کرده است. با این حال ترافیک ورودی اسلامشهر مثل همیشه سنگین است. خیابانهای این شهر، باریک و تنگ، موجی سنگین از ترافیک روزانه را در خود حمل میکنند. تا چشم کار میکند، خودروهایی هستند که مقابل هم میپیچند و با تردستی از کنار هم عبور میکنند.
بالای درصد جمعیت این شهر ۸۰۰ هزار نفری، خانوادههای کارگری و مزدبگیر هستند. باقی هم کسبه خردهپا، مغازهدار و راننده تاکسی یا وانتبار. این شهر طبقه متوسط به مفهوم مصطلح ندارد. تقریباً بیشتر مردم اینجا در درد مشترکی به نام «نداری» یا «فرودستی» با هم شریک هستند.
اسلامشهر در روزهای بعد از اعلام گرانی بنزین (جمعه ۲۴ و شنبه ۲۵ آبان)، یکی از مناطقی بود که شاهد حضور مردم برای اعتراض به این تصمیم در خیابانها بود. خیلیها در روز اول با متوقف کردن خودروها در میادین اصلی و روزهای بعد با تجمع مسالمتآمیز در خیابانها، تلاش کردند نگرانی و اعتراض خود را به گوش مسئولان برسانند اما اوضاع جور دیگری پیش رفت. با این حال این مردم خواستند فقط بگویند «نان در سفره نداریم»، همین.
هنوز آثاری از آن روزها بر در و دیوراهای شهر مانده است؛ از فروشگاه زنجیرهای که انگار شخم خورده و به یغما رفته تا ساختمانهای تخریب شده بانکها. اما این مردم، این کارگران نجیب و خسته اسلامشهر از این تخریبها مبرا هستند. آنها هنوز هم معترضند که چرا نان در سفره ندارند.
پای صحبت آدمها از گروهها و شغلهای مختلف مینشینیم؛ آدمهایی که در عین «همسرنوشتی»، دردها را با صدای خودشان بیان میکنند. راننده تاکسیای که روزی 18 ساعت کار میکند اما هنوز خرجش از برجش ماهی دو میلیون تومان بیشتر است، میوهفروشی دورهگرد که به علت کاهش قدرت خرید مردم، فروشاش ۴۰درصد کم شده و راننده آژانسی که با طعنهای تلخ میگوید: «ژورنالیست هستید؟ نوشتن دردهای مردم چه فایدهای دارد؟! مثل این است که به کسی که سرطان همه تنش را گرفته، قرص جوشان بدهید!» اما همه این مردم بدون استثنا، یک حرف مشترک دارند: «ما اعتراض کردیم، هنوز هم اعتراض داریم؛ اما نه اغتشاش کردیم و نه بانک آتش زدیم».
نفر اول- نخستین روایت از آن یک معلم است که چنین میگوید: «حوالی ساعت نه صبح ۲۵ آبان ماه، مردم خودروهایشان را دور میدان نماز زدند کنار و توقف کردند. کامیونها و تریلرها هم بودند که وسط خیابان ایستادند. کمربندی الغدیر بند آمد. آن روز خیابانها بسته شد و دانشآموزان را در مدرسه نگه داشتند تا والدین بیایند. مدیر مدرسه ما تا 11 شب در مدرسه ماند. دانشجویان دانشگاه آزاد هم از دانشگاه ریختند بیرون. همه اعتراض داشتند که چرا بیمقدمه بنزین را ۲۰۰درصد گران کردهاند. تا غروب اعتراض آرام مردم ادامه داشت اما غروب فضا خشن شد و بانکها آتش گرفت؛ بانک کشاورزی، رسالت و.... بعد دربهای فروشگاه را شکستند و مردم ریختند داخل. خیلیها برنج و روغن و چای بردند. هر کس، چیزی که نیاز داشت را برداشت. بومیهای اینجا معمولاً همه یکدیگر را میشناسند. آنهایی که بانکها را آتش زدند از مردم محلی نبودند. مردم فقط آرام اعتراض کردند. حتی دربهای فروشگاه را آدمهایی با صورتهای پوشیده شکستند اما بعد، مردم از فرط نداری ریختند و مایحتاجشان را برداشتند. روزهای بعد، فضا امنیتی شد. مردم نتوانستند اعتراض کنند. کاش میگذاشتند مردم اعتراض کنند. کاش با آنهایی که شب اول بانکها را آتش زدند برخورد میکردند».
بالای ۷۰درصد جمعیت اسلامشهر ۸۰۰هزار نفری، خانوادههای کارگری و مزدبگیر هستند. باقی هم کسبه خردهپا، رانندگان تاکسی یا وانتبار. تقریباً بیشتر مردم اینجا در درد مشترکی به نام «نداری» با هم شریک هستند
نفر دوم- یک راننده تاکسی در تشریح روزهای ناآرام اسلامشهر میگوید: «من هم اعتراض داشتهام و دارم. نباید اعتراض داشته باشم؟! یک راننده تاکسی مستاجر و بیخانه هستم با دو دانشجوی دانشگاه آزاد در منزل. هزار تا بدبختی دارم اما یک دلخوشی ندارم! من روزی ۱۵ لیتر بنزین میزنم تا بتوانم کار کنم. سهمیه ما ماهی ۲۵۰ لیتر است، یعنی ماهی بیشتر از ۲۰۰ لیتر باید آزاد بزنیم. گاهی از بازار سیاه و ماشینهای شخصی، بنزین را لیتری ۲۵۰۰ میخریم و گاهی هم لیتری ۳هزار تومان بنزین آزاد میزنیم. باورتان میشود که من از دو نصفه شب تا فردا ده شب کار میکنم اما هنوز ماهی دو میلیون تومان کسری دارم؟!
قبلاً دیسک و صفحه ۱۸۰هزار تومان بود، الان شده یک میلیون و ۲۰۰هزار تومان. فاکتورش را دارم! تاکسیرانی هم خدماتی به ما نمیدهد. فقط برایمان مانع میتراشد و سنگاندازی میکند. ما رانندههای تاکسی هزار جور خرج داریم. بیمه میپردازیم، لاستیک باید عوض کنیم. لاستیک را عوض میکنیم، دیسک و صفحه کلاج را باید تعمیر کنیم. ما در این چند سال گذشته، از همه خرجهای زندگیمان زدهایم. میدانید تنها مسافرتی که در این یک سال اخیر رفتم، چطور بود؟ خانمم را صبح بردم قم، بعدازظهر خودم برگشتم سر ایستگاه که کار کنم، همین. کاش یک فرصتی برای اعتراض به ما میدادند. مطمئنم از کل جمعیت اسلامشهر، بیشتر مردم به این اوضاع سخت اقتصادی اعتراض دارند. آن روزها هم خرابکاریها کار مردم نبود. آخر کسی برای اعتراض با پتک و دبه بنزین به خیابان میآید؟! برای ما هم سوال است که اینها کی بودند؟! آنهایی که در خیابان آرام اعتراض کردند، مردم اسلامشهر بودند. همین مردم از زور نداری، از فروشگاه، برنج و چای و روغن بردند. مردم عادی فقط اعتراض داشتند چون گرسنهاند».
نفر سوم- سومین راوی اتفاقات آن روزها یک میوهفروش سیار است که چنین میگوید: «باورتان میشود امسال اولین سالی بود که شب یلدا، انار و هندوانه نفروختیم و بارمان روی دستمان ماند؟ سال قبل در شب یلدا، از هزار کیلو انار و هندوانه، نهایت ۲۰۰ کیلو میماند ولی امسال ۶۰۰ کیلو ماند! من وانت دارم. از میدان ترهبار اسلامشهر، میوه میآورم و در خیابانها میفروشم. از دو ماه پیش، فروشم به نصف رسیده. حرفهایی که در مورد گران نشدن اجناس میزدند، حقیقت نداشت. میوه و سبزیجات بعد از گرانی بنزین، حداقل ۳۰درصد قیمتشان بالا رفته. موز هفته پیش کیلویی ۱۲هزار تومان بود، این هفته شده ۱۵هزار تومان. به ما ۱۲۰ لیتر بنزین سهمیه ماهانه میدهند که فقط ۱۵ روز ماه را کفاف میکند. بقیه را ناچارم بنزین آزاد بزنم. کار را که نمیتوانم تعطیل کنم چون بنزین ندارم! من اعتراض دارم به گرانی بنزین، اما اهل سوزاندن و آتش زدن نیستم. هیچکدام از مردم اهل این کارها نیستند. مردم میگویند اوضاع خوب نیست، برایمان کاری بکنید و حرف دیگری ندارند».
نفر چهارم- روایت چهارم از آن یک زن با شغل کارگر خدماتی است. وی چنین تعریف میکند: «ساکن مسکن مهر اسلامشهر هستم. خدا را شکر توانستیم با قرض و قوله، یک واحد مسکن مهر بخریم. خیلی خوب نیست اما از اجاره خانه دادن بهتر است. روزی ۸ ساعت کار خدماتی میکنم اما زندگیام نمیگذرد. با گرانی بنزین، همه چیز گران شده، از میوه و خوراکی بگیر تا طلا و سکه. هفته پیش عروسی دخترم بود. ما کارگرها دیگر نمیتوانیم یک انگشتر کوچک طلا به بچههایمان سر سفره عقد کادو بدهیم. آخر این چه وضعیتی است؟ با دو میلیون تومان حقوق، چطور زندگی کنیم؟
راستش ما هم به گرانی بنزین اعتراض داریم. مردمی که به خیابان آمدند هم مثل خود ما بودند؛ همسایهها، فامیلها، خود ما و دوروبریهایمان. همه اعتراض داشتند و هنوز هم دارند. چرخ زندگی هیچکس با این حقوقها نمیگردد».
نفر پنجم- آخرین کسی که پای صحبتهایش مینشینم، یک راننده آژانس است که میگوید: «این حرفها چه فایدهای دارد؟ درددل ما را که بنویسید، یعنی اوضاع عوض میشود؟ شما ژورنالیستها دنبال کاسبی خودتان هستید و ما مردم را فقط سوژه میبینید! من حرف تازهای ندارم. روزگارمان سخت است دیگر. به همین سختیها اعتراض داشتیم. من بچه باغفیض اسلامشهر هستم. همه بچههای باغفیض را دانه به دانه میشناسم. آنهایی که بانکها را آتش زدند، از مردم نبودند، حالا کی بودند، خدا میداند! آنها را یک بار هم در عمرم ندیده بودم! اما با مردم خوب تا نشد. نباید تر و خشک را با هم میسوزاندند. مردم آمده بودند بگویند دیگر نمیتوانیم، نمیتوانیم با این گرانی زندگی کنیم؛ دیگر نمیتوانیم...».
آنهایی که در خیابان آرام اعتراض کردند، مردم اسلامشهر بودند. همین مردم از زور نداری، از فروشگاه، برنج و چای و روغن بردند. مردم عادی فقط اعتراض داشتند چون گرسنهاند
اینها نمونهای از دردهای مردمیست که هر روز از گوشه و کنار زندگی میزنند تا بتوانند روز را به روز بعد و هفته را به هفته دیگر گره بزنند؛ مردمی که همه دردهایشان در تاریکخانه چشمها، در لرزش صدا و در نوع غمگین راه رفتن، هویداست. این مردم فقط خواستهاند صدایشان را به گوش مسئولان برسانند، صدای اعتراضشان را؛ مردمی که از بس نتوانستهاند حرف بزنند، حالا ترومای اعتراض دارند. آخرین حرف راننده تاکسی جالب است: «به فرض که ما بخواهیم به شرایط اقتصادی اعتراض کنیم، چه باید بکنیم، کجا برویم و چطور اعتراض کنیم».
دیدگاه تان را بنویسید