تحلیل نیویورکر از اقتصاد آمریکا
اقتصاد ترامپی فرو میریزد؟
درسی که از بحران مالی ده سال قبل گرفته شد این بود که بازارها نمیدانند چطور به نشانههای هشدار واکنش نشان دهند. مردم در وال استریت میدانستند بازار مسکن ممکن است یک حباب باشد، اما آنها نمیدانستند که این حباب کی میترکد روش اقتصادی آمریکا منجر به کاهش رشد اقتصاد از آغاز ۲۰۲۰ میشود. به زبان انگلیسی ساده این جملات اینطور معنی میشوند: ترامپ بهصورت تکبعدی یک سری از جنگهای اقتصادی را آغاز کرده که منجر به تخریب اقتصاد جهانی از سال آتی میلادی میشوند
سیدمحمد میرزامحمدزاده
مجله نیویورکر نوشت: انتساب رشد و نزول بازار سهام به سلامت اقتصاد یک کشور، هیچ وقت معیار مناسبی نبوده است. با این وجود رئیسجمهور آمریکا در این چند سال همواره از رشد بازار سهام آمریکا به عنوان تأییدی برای صحت دیدگاههای اقتصادی خود بهره برده است؛ بر همین اساس با کاهش متوسط 5 درصدی میانگین صنعتی داو جونز تنها در 2 روز، حتی با بهبود اندک آخر هفته، حالا زمان آن رسیده که بپرسیم: آیا اقتصاد ترامپیزه رو به زوال است؟
این هفته برای بررسی دیدگاههای اقتصادی ترامپ در مورد جهان، هفته مناسبی است. او با حمله به بانک مرکزی ایالات متحده آمریکا، همه را شوکه کرد؛ البته اگر کسی پس از این همه حوادث حیرتانگیز باز هم شوکه شود. ترامپ در صحبتهایش گفته بود: بانک مرکزی وحشی شده است. درصدها افزایش یافته و این مسالهای مضحک است. بانک مرکزی دیوانه است. در واقع مشکل ترامپ این است که نرخ بهرهها افزایش یافته است، چیزی که بیکاری به همان دلیل پایین آمده و به رشد اقتصاد و افزایش تورم میافزاید. این فرایند به آرامی و با دقت کامل و بر اساس سیاستهای بانک مرکزی انجام میشود. برای ترامپی که خودش را آقای نرخ بهره پایین میداند، هرگونه افزایشی به معنای تهدیدی برای رشد اقتصاد معنی میدهد؛ رشدی که وی آن را راهی برای برنده شدن انتخابات میاندوره میشناسد. (او همچنین افزایش رشد اقتصاد را عاملی برای انتخاب مجددش در انتخابات دو سال آینده ریاست جمهوری میداند. انتظار میرود تصمیمات بانک مرکزی آمریکا برای عملیاتی شدن و تأثیر بر اقتصاد کل آمریکا حدود 8 ماه زمان ببرد.)
نظریات ترامپ در واقع تأییدی بر هشدارهای صندوق بینالمللی پول است که آخر هفته گذشته ایراد شد. گزارش چشمانداز اقتصادی جهان که صندوق بینالمللی پول، شامل معیارهایی برای پیشبینی اقتصاد جهان است. این گزارش در واقع یک روند بروکراتیک است که تلاش میکند بدون هیجان، هشدارهای جدی را با آرامش منتقل کند. هرچند که افراد آشنا با ادبیات تجارت جهانی متوجه ترس و هراس در گزارشهای اخیر میشوند. در این گزارش آمده است: معیارهای تجاری که از ماه آوریل (اردیبهشت 1397)اجرایی شدهاند از سال 2019 به بعد تأثیر خود را میگذارند. روش اقتصادی آمریکا منجر به کاهش رشد اقتصاد از آغاز 2020 میشود. به زبان انگلیسی ساده این جملات اینطور معنی میشوند: ترامپ بهصورت تکبعدی یک سری از جنگهای اقتصادی را آغاز کرده که منجر به تخریب اقتصاد جهانی از سال آتی میلادی میشوند. از طرفی کاهش مالیات که از سوی ترامپ به عنوان انگیزه رشد به مردم اعمال شده، به شدت منجر به کسری بودجه دولت آمریکا میشود که آغازی برای کاهش رشد اقتصادی است.
حالا میتوان به لفاظیهای رئیسجمهور ترامپ که خود را بیاهمیت به قوانین پایه اقتصاد نشان میداد خندید. اگر بخواهیم در مورد او منصف باشیم میتوانیم بگوییم که از نظر کارشناسان بینالمللی اقتصاد، رویکرد همه روسای جمهور تأثیر موقت بر رشد بلند مدت دارد. همه روسای جمهور زمانی که اقتصاد در حال رشد است، به خود میبالند و زمانی که رو به افول است، دیگران را سرزنش میکنند. همه آنها با افزایش نرخ بهره به بانک مرکزی اظهار خشم میکنند. آنها برای دستکاری فرایندها صرفا در مورد آن به وضوح صحبت نمیکنند. (ریچارد نیکسون، آرتور برنز، رئیس بانک مرکزی خود را ترغیب کرد تا نرخ بهره را پایین نگهدارد تا اقتصاد را به صورت مصنوعی قبل از انتخابات سال 1972، رشد دهد. البته او با مخفی نگهداشتن دخالت خود همواره بر این عقیده بود که بانک مرکزی از دولت مستقل است.)
بر این اساس ترامپ یگانه رئیسجمهور پس از جنگ جهانی دوم است که خود را نه تنها ناظر اقتصاد نمیداند، بلکه متخصص و جراح اقتصاد نیز میخواند، کسی که ایدههای نابی درباره اینکه چطور رشد اقتصاد را ارتقا دهد، دارد و ایدههای او با ایدههای رئیسجمهورهای همه احزاب در سالهای اخیر متفاوت است. بر همین اساس این هفته، هفته خوبی برای این است که ببینیم ایدههای ناب آقای ترامپ درعمل چگونه است و تئوریهای یگانه ترامپیزه را در مورد اقتصاد تشریح کنیم.
برای اینکه بفهمیم چقدر دیدگاه ترامپ رادیکال است باید به یاد بیاوریم که افکار اقتصادی ریاست جمهوری آمریکا در 70 سال گذشته یا بیشتر از آن، همگی در یک مسیر محدود قرار داشتهاند. از اواخر دهه 1930 میلادی تا 1980 دیدگاه همه روسای جمهوری بر اساس اقتصاد کینزی بوده است. به زبان سادهتر همه آنها بر این عقیده بودند که بیشتر تصمیمات در مورد نحوه هزینه کرد پول و سرمایه گذاریها باید از سوی بخش خصوصی، از سوی مردم و شرکتها، صورت گیرد و نقش اولیه دولت وضع قوانین شفاف و معقول و اجرای منصفانه آنها است. کینزینیها از جمله جان اف کندی، بر این عقیده بودند که دولت در مواقع اضطراری ورود کند. زمانی که اقتصاد به طور موقت ضعیف عمل میکند، دولت پا پیش میگذارد و پول خرج میکند و بازارهای آزاد را به سطوح سلامت باز میگرداند. در سال 1981، رونالد ریگان مدل کینزی را پس زد و از مدل مشهور به مدرسه شیکاگویی که بر اساس عقاید مذهبی به بازار آزاد متمایل بود، استقبال کرد و جلوی هرگونه دخالت دولتی را گرفت. از آن زمان به بعد دیگر روسای جمهور آمریکا بین مدلهای کینزی و شیکاگو متعادل بودند. طرفداران هر طیف همواره در تلاش بودهاند تا تمایز این دو رویکرد را افزایش دهند، رویکردهایی که در نظریات سیاسی و متدولوژی تفاوتهای بنیادین دارند. اما در مقایسه با اقتصاد ترامپیزه میتوان آنها را دوقلو نامید.
اقتصاد ترامپیزه یک دنیای کاملا متفاوت است. از نظر ترامپ ظاهرا اقتصاد زمانی در بهترین حالت است که افراد صاحب قدرت و حس خوب دائما در حال وزنکشی در مورد مسائل اساسی اقتصادی باشند. درواقع میتوان آن را یک تئوری ضد تئوری خواند. به عقیده ترامپ مدلهای تئوری، هرچقدرهم که بر پایه دادههای خوب و تجربه بنا شده باشند، محدودیت برای توانایی رئیسجمهور به منظور واکنش - به نظر او - صحیح به شمار میروند و بدتر آنکه این تئوریها سیاستهای رئیسجمهور را تحت تأثیر قرار میدهند. برای روسای جمهور پیشین، ثبات و قابل پیشبینی بودن حیاتی بود. این ویژگیها به شرکتها اجازه سرمایهگذاری بلند مدت میداد. ثبات همچنین به دیگر کشورها اعتماد به منظور سرمایهگذاری در ایالات متحده را میداد، با این علم که سیاستهای اقتصادی آمریکا در بلند مدت تغییر نمیکند و وابسته به تغییر فرد نیست.
دیدگاههای ترامپ از هر لحاظ، انحراف از اساس بهشمار میرود. دهها سال تحقیق نشان داده که اقتصاد زمانی کارا است که قوانین شفاف و خنثی و اجرای منصفانه داشته باشد. اما درک دیدگاههای ترامپ برای اینکه بدانیم 2 یا 6 سال آینده آمریکا چه شکلی است، لازم و ضروری به نظر میرسد.
برخی از رهبران حزب دموکرات آمریکا برای راحت کردن خودشان، اشتباهات ترامپ را نمایشی از او میخوانند که استانداردهای راستگرایانه جمهوریخواهان را پنهان کند. او بر سر چین و کانادا فریاد میزند، به بانک مرکزی توهین میکند و نمیفهمد که اقتصاد چطور عمل میکند. اما اینها به عقیده جمهوریخواهان هوچیگری است. به عقیده آنها ترامپ در واقع یک میت رامنی جمهوریخواه است: او به دنبال مالیات کمتر و قوانین کمتر است و او فکر میکند که تنها راه برای نجات فقرا و طبقه متوسط تضمین بازپسدهی مرفهان است.
همین تفکر است که غلط است. در واقع آشوب انحراف نیست. همین اقتصاد ترامپیزه خود مشکل است.
بیایید درس دیگری که این هفته گرفتیم را مرور کنیم. رسانه پروپابلیکا این هفته گزارشی منتشرکرد که ترامپ از شین زوآبه، نخست وزیر ژاپن درخواست کرده به شرکت شلدون آدلسون(از شرکتهای طرفدار ترامپ) کمک مالی کند، تا در ازای آن آمریکا به بازار جدید کازینوی ژاپن ورود کند. از طرفی رهبران سیاسی همواره کمک کنندگان مالی برجستهشان احترام گذاشتهاند و این نوعی بیاحترامی است. اما این اقدام ترامپ فرای چنین بیاحترامی است. در واقع این یک مدل اداره دولت یا اقتصاد است که بر اساس ضربه پایه گذاشته شده است. ترامپ بر یکی از چهار شریک نزدیک خود فشار میآورد که کمی پول درآورد تا شرکت کرییر، به عنوان بازوی قدرت ترامپ، بتواند چند صد نفر را چند هفته بیشتر سر کار نگه دارد در واقع ترامپ تصمیم میگیرد کدام صنعت و کدام کشور باید زنده بماند و کدام شکست بخورد. نکته اصلی فشار بر شرکتها یا بیاحترامی به شرکا نیست؛ بلکه این نکته است که اقتصاد جهان با هوا و هوس ترامپ اداره میشود. اقتصاد ترامپیزه یک حالت پایدار نیست، بلکه از اساس یک آشفتگی دائم است.
در واقع ترامپ در حال خدمت به خود است. او قصد دارد شرکتهای خود را قدرت ببخشد. وی تلاش میکند رسانهها و افکار عمومی را از اخباری که مد نظرش نیست منحرف کند. اما به عقیده نگارنده، ترامپ در افکار خودش فکر نمیکند که خودخواهانه عمل میکند. ظاهرا ذهن او به وی اجازه میدهد که کمترین توجه را به نیروهایی داشته باشد که عملی را به عمل دیگر ترجیح دهد. آیا او به ادلسون قدرت میدهد و بانک مرکزی را مورد توهین قرار میدهد تا به خودش خدمت کند یا این مسائل برای آمریکا خوب است؟ چه کسی اهمیت میدهد؟ همهاش یکی است. اگر برای ترامپ خوب باشد، برای آمریکا هم خوب است و برعکس.
ترامپ دیگر یک راز نیست. او نیز همچون دیگر اشخاص شفاف است. راز این است که چگونه همهچیز خوب پیش میرود. بازار سهام با وجود سقوط هفته پیش همچنان در تاریخ آمریکا در رکورد صعود است. بیکاری به حداقل در تاریخ آمریکا رسیده است. اطمینان بازار مصرف و تجارتها بازگشته است. چطور این مسائل ممکن است؟ بر اساس تئوریهای اقتصاد و نظر بازرگانان این آشوب نتیجهای ناپایدار دارد.
برخی از جمهوریخواهان و اقتصاددانان دلسوز اظهار داشتهاند که کاهش مالیات میتواند به تحریک اقتصاد بیانجامد. اما طرفداران مکتبهای کینزی و شیکاگو بر یک ایده توافق دارند: فشار بر اقتصاد در کوتاه مدت منجر به بهبود آن میشود، با تزریق عمده پول دولتی به سیستم میتوان آن را تقویت کرد. اینکار میتواند با کاهش مالیات انجام شود یا با کاهش مخارج دولت و به طریقی با تضعیف قوانین. (زمانی که قوانین محافظت از مصرفکنندگان برداشته میشود، کار برای تجارت بانکها تسهیل میشود و همچون کاهش مالیات و سوبسید عمل میکند.) این امر میتواند به افزایش سود شرکتها در کوتاه مدت بیانجامد که بازار سهام را تقویت میکند که خود میتواند به توسعه تجارت و افزایش اشتغال بیانجامد. تازه استخدام شدهها بیشتر خرید میکنند و نرخ رشد را افزایش میدهند که خودش محرکی برای رشد است.
درسی که از بحران مالی ده سال قبل گرفته شد این بود که بازارها نمیدانند چطور به نشانههای هشدار واکنش نشان دهند. مردم در وال استریت میدانستند بازار مسکن ممکن است یک حباب باشد، اما آنها نمیدانستند که این حباب کی میترکد و همین امر منجر به خرید بیشتر خانه تا زمان افزایش قیمت میشد. بیشتر این افراد امروز میدانند که تصمیمات ترامپ از آغاز جنگ تجاری گرفته تا مضحکه کردن بانک مرکزی، اقتصاد رو به فزونی آمریکا را به عقب باز میگرداند. اما کسی از روز فروپاشی خبر ندارد، بازرگانان به اعداد و ارقام نگاه میکنند (بیکاری، دستمزد، تولید ناخالص، رشد و بازارسهام) اما هیچ نشانهای از فروپاشی نمیبینند. البته که همه با نگرانی چشم به ترامپ دوختهاند، هیچکس نمیداند تصمیم بعدی او چیست، اما میتواند ترسناک باشد؛ اما قبل از آن ممکن است، او تصمیم دیگری بگیرد، تصمیمی که ممکن است تجارت آنها را غنیتر کند. اما هیچکس نمیتواند پیشبینی کند، به غیر از خود ترامپ و این روشی است که ترامپ آن را دوست دارد.
دیدگاه تان را بنویسید