مربیان ایرانی؛ مردانی با آرزوهای کوچک
شما «بینالمللی» نیستید!
آریا طاری
وقتی مهدی تارتار زمین مسابقه با گابریل کالدرون را به عنوان مربی برنده ترک کرد، بحث توانایی مربی ایرانی دوباره بر سر زبانها افتاد. تارتار با یک تیم بیستاره که بودجهاش قابل مقایسه با پرسپولیس نیست و به خاطر مسائل مالی هر هفته خطر انحلال را نیز احساس میکند، در این فصل نتایج درخشانی به دست آورده و هنوز هم شکست نخورده است. این موضوع اما به تنهایی برای پی بردن به قابلیتهای «مربیان ایرانی» کافی نیست. چرا حالا که ویلموتس و کالدرون در لبه پرتگاه هستند، هیچکس از جانشین داخلی برای آنها حرف نمیزند؟ دلیل این اتفاق را باید در عملکرد این سالهای مربیان ایرانی جستوجو کرد.
مارک ویلموتس، فاصلهای با برکنار شدن از نیمکت تیم ملی ندارد. پرسپولیسیها هم اعتمادشان را به گابریل کالدرون از دست دادهاند. هر دو مربی خطر برکناری را هر روز احساس میکنند اما در گمانهزنی برای جانشینی آنها خبری از یک مربی داخلی نیست. مدیران فدراسیون فوتبال و باشگاه پرسپولیس، به خوبی میدانند که «سرمایه اجتماعی» مربیان ایرانی در این سالها از دست رفته و هیچکس روی آنها حساب ویژهای باز نمیکند. آنها به خوبی میدانند که انتخاب یک مربی داخلی، موجی از اعتراضها را از سوی هواداران به دنبال خواهد داشت. آنهم در شرایطی که هدایت دو تیم از پنج تیم مدعی قهرمانی در این فصل، به مربیان بومی سپرده شده و حالا همان دو تیم، در ردههای اول و دوم جدول ردهبندی دیده میشوند. مرور جدول لیگ، نشان میدهد مربیان وطنی اصلا کماستعداد نیستند اما آیا استعداد برای موفقیت در مربیگری کافی به نظر میرسد؟ بلیت یک نسل از مربیان ایرانی، با وقتنشناسی و انتخابهای نادرست سوزانده شد. امیرقلعهنویی زمانی در اوج شهرت و اعتبار بود و پروژه سه سالهاش در باشگاه استقلال را بر اساس وعدههای قبلی خودش، با قهرمانی به پایان رساند. سکوهای آبی حساب ویژهای روی او باز میکردند و همه چیز مهیا به نظر میرسید که او یک روز سرمربی مقتدر تیم ملی باشد. ژنرال اما بیش از حد عجله کرد. در روزهایی که تیم ملی در التهاب قرار داشت، در روزهایی که فیفا فدراسیون را معلق کرده بود، در روزهایی که کمیته انتقالی مشغول تدوین اساسنامه جدید بود، امیر خطر حضور روی نیمکت تیم ملی را پذیرفت و کمتر از یک سال بعد، برکنار شد. او خودش را به درون آتش انداخت و نتوانست از این مهلکه جان سالم به در ببرد. علی دایی داوطلب انجام اشتباه بعدی شد. به محض قهرمانی لیگ با سایپا، او را با یک تصمیم غیرفوتبالی روی نیمکت تیم ملی نشاندند و با یک تصمیم غیرفوتبالی دیگر نیز، حکم اخراجش را صادر کردند. دایی باید خیلی چیزها را یاد میگرفت و بعد سرمربی تیم ملی میشد اما سرمربی تیم شد، طعم اخراج را چشید و بعد، خیلی چیزها را یاد گرفت!
در نسلهای بعدی، مربیان تازهنفسی به فوتبال ایران معرفی شدند. مردانی که از یک طرف سالها در سطوح بالا توپ زده بودند و از سوی دیگر، دانششان نیز به روز شده بود. علیمنصور پس از شروع درخشان در جایگاه سرمربی، همان مسیر اشتباه همیشگی مربیان ایرانی را رفت. او که در نفت یک پروژه مستمر و جذاب داشت، خودش را درگیر هیاهوی استقلال کرد و نتوانست از این هیاهو جان سالم به در ببرد. یحیی گلمحمدی نیز مرتکب چنین اشتباهی شد و نتوانست مقابل پیشنهاد سرمربیگری پرسپولیس مقاومت کند. موضوعی که در نهایت یک شکست بزرگ را در کارنامه کاری او نیز رقم زد. هر دو نفر اگر کمی صبر میکردند و تحمل بیشتری به خرج میدادند، میتوانستند در زمان درست در موقعیت درست قرار بگیرند. حالا جواد نکونام نیز در لیگ خودی نشان داده اما هنوز نمیشود او را به عنوان یک مربی تمامعیار پذیرفت. مربیان ایرانی همیشه از «نادیده» گرفته شدن ناراضی هستند. همیشه خودشان را قربانی میدانند و از اینکه به آنها اعتماد نمیشود، شکایت دارند. اما سوال اینجاست که این جماعت، چقدر برای فوتبال وقت میگذارند؟ چقدر در دورههای سطح بالا شرکت میکنند؟ چقدر با تیمشان زندگی میکنند؟ تا کجا حاضرند همه فعالیتهای روزمره زندگیشان را وقف فوتبال کنند؟ چقدر در مدیریت بحران مسلط و توانمند هستند؟ چقدر حاضرند از همه فعالیتهای اقتصادی جانبی به خاطر فوتبال بگذرند؟ مقصر اصلی خود آنها هستند. آنها که راه بزرگ شدن و بزرگ ماندن را میدانند اما در این راه قدم نمیگذارند.
علی کریمی وفرهاد مجیدی، میتوانستند برای تبدیل شدن به بزرگترین مربیان فوتبال ایران تلاش کنند. هر دو مربی، محبوب بودند و کاریزمای کافی را برای مربی شدن داشتند. اولی خودش را در مشکلات باشگاهداری و ماجراهای عجیب سپیدرود غرق کرد و دومی، طعمه فدراسیون فوتبال شد. دو انتخاب اشتباه برای دو اسم بزرگ. حالا اولی در فکر مهاجرت به کاناداست و دومی، از فوتبال فاصله گرفته است. چرا آنها نمیتوانند و یک مربی مثل فرانک لمپارد، چشمها را خیره میکند؟ شاید آنها باید به زندگی فرانک لمپارد نگاه کنند. به شوق یادگیری این مربی. به انگیزه او برای بیشتر دانستن و البته به هوش او، برای درست انتخاب کردن.
دیدگاه تان را بنویسید