در خاموشی سلطان عزلت، استاد حسین دهلوی
خودسوزی یک موسیقیدان
استاد حسین دهلوی، بامداد سهشنبه ۲۲ مهرماه در ۹۲ سالگی درگذشت. او تنها بازمانده نسل طلایی دهه اول این قرن و به واقع بزرگترین موسیقیدان زنده هم عصر ما بود که در آهنگسازی، تدریس و استانداردسازی در موسیقی ایران آثاری ماندگار داشته است. بنا بر اظهارات سجاد پورقناد نوشتهای که پیش رو دارید قرار بود سال گذشته در یادنامه استاد دهلوی به انتشار برسد؛ این یادنامه قرار است به زودی منتشر شود.
سجاد پورقناد
سال ۱۳۵۸، روزگار غمانگیزی را برای حسین دهلوی رقم زد؛ اول درگذشت چهره برجسته موسیقی کلاسیک ایران، علینقی وزیری که الهام بخش او و به نوعی بنیانگذار مکتبی بود که دهلوی آن را به اوج اقتدار رساند، دوم بازنشستگی او از وزارت فرهنگ و هنر که همزمان بود با تعطیلی ارکستر صبا و کنسرت پایانی این ارکستر در بزرگداشت وزیری و سوم، نقطه پایان دو سال تلاش حسین دهلوی برای نگارش اپرای مانا و مانی که در اوج توانایی و تجربهاش سامان گرفت ولی در همان سال خوانندگی زنان ممنوع شد و رویای اجرای این اپرا تبدیل به خورهای شد که ۴۰ سال روح خالقاش را آزرد.
حسین دهلوی بعد از سال 1۳۵۸، دیگر آن هنرمند خلاق و پرکار نبود و کمکم رو به زوال رفت. دیگر نه از مدیریت موسیقی و رویاهای بزرگش خبری بود، نه از هنرستان و ارکستر سمفونیکهای عظیمالشأن اروپایی که پیش از خشک شدن جوهر نتهایش، آثار او را جهانی میکردند. شاگردان برجسته هنرستان ملی یکی پس از دیگری از ایران میرفتند و موسیقی وارد رکودی بیسابقه میشد. دیگر تنها صدایی که از موسیقی به گوش میرسید یا مارشهای انقلابی هنردوستان آماتور بود یا آثار جوانان مخالف مکتب وزیری و دهلوی. روزهایی چنان پر تب و تاب و پر از موفقیت و شکوه، به ناگه رو به خاموشی و فراموشی رفت.
دهلوی خانهنشین شد...
پس از سکوتی طولانی کمکم سرگرم کارهای نوشتاری سالهای قبل شد؛ جزوه پیوند شعر و موسیقی را که روزگاری درس هنرستان ملی بود سر و سامان میداد و در کنار آن به ویرایش پارتیتورهای آثارش میپرداخت؛ ولی دیگر حامی دولتی در کار نبود؛ بالاخره سالها بعد این آثار با سرمایهگذاری دوستانش روانه بازار شد.
تا سال ۱۳۷۲ هیچ فعالیت صحنهای از حسین دهلوی نمیبینیم تا اینکه یکی از ایدههای قدیمیاش، ارکستر سازهای مضرابی ایران، با حضور گروه بزرگی از نوازندگان سازهای مضرابی به رهبری خود او به روی صحنه تالار رودکی رفت. این کنسرت بهانهای شد تا حسین دهلوی جز تنظیم آثار قدیمیتر و چند اثر از دیگران، آخرین اثرش را که تصنیفی در سهگاه بود (شراب عشق) بسازد؛ هرچند ظاهرا این تصنیف هیچگاه نزد خود او جایگاه دیگر آثارش را پیدا نکرد و همیشه «مانا و مانی» را آخرین اثر خود خواند.
حسین دهلوی اعتقاد داشت، تا زمانیکه مجوز اجرا و ضبط مانا و مانی ابلاغ نشود، دیگر دست به آهنگسازی نمیزند. هرچند تا سالهای پایانی هوشیاری خود، به آهنگسازی دوباره امید داشت و گاه روی تکه کاغذهایی در پیادهرویهای روزانه، موتیفها و تمهای کوتاهی را یادداشت و یادآوری میکرد که در تکمیل پایاننامه لیسانساش، سمفونی باشکوهی در نوا خواهد ساخت که آخرین ساخته او خواهد بود.
ارکستر مضرابی بعد از اجرایی موفق به کلی از طرف دولت فراموش شد و تا روی کار آمدن دولت اصلاحات، دهلوی دیگر چوب رهبری به دست نگرفت. در چهلمین سالگرد درگذشت صبا در تالار وحدت، حسین دهلوی با ترکیبی از نوازندگان سازهای مضرابی و نوازندگان ارکستر سمفونیک تهران به روی صحنه رفت. در این برنامه سنگ بنای ارکستر ملی گذاشته شد؛ دهلوی که به تنهایی مدیر هنری این ارکستر شده بود، برای اداره شورایی ارکستر، پیشنهاد تشکیل یک هیات هنری را داد که از قضا در آن گروهِ مدعو، رقیبان او حضور پیدا کرده و به کلی ارکستر را به دست گرفتند. پس از این اتفاق، دهلوی، از نزدیکترین دوست خود دلگیر شد و رفتهرفته افسردگیاش شدت گرفت.
دیگر «آیین خودسوزی» دهلوی در مقابل دولتِ هنرناشناس، ابعاد دیگری یافته بود؛ او خودیها را هم غرق خودخواهی و در جبهه دشمن میدید و در جوار این صلیب سوزان، به جای حواریون، لاشخورانی در انتظار مرگاش را نظاره میکرد. در سال ۱۳۷۸ کتاب «پیوند شعر و موسیقی»، حاصل ممارست ۴۰ سالهاش، به بازار آمد و بهسرعت مورد توجه قرار گرفت. این کتاب «بهترین کتاب سال» شناخته شد و در میان دروس دانشگاهی جای گرفت. اما نه تنها این موفقیت، بلکه انتخاب او در سال ۱۳۸۲ به عنوان «چهره ماندگار» ایران نتوانست جای گمشده او را بگیرد.
پرده جستجوی مانا در میان جنگل و ندای غمانگیزی که مانی را با آن میخواند، برای کسانی که روزهای بیقراری و سرگشتگی دهلوی را دیدهاند، به جنگل تاریکی میماند که خالق مانا و مانی در آن گم شد... .
افسردگی روز افزون، تبدیل به بیماری آلزایمر شد و دهلوی را دلمردهتر و رنجورتر از پیش در خود فرو برد. کلاسهای دانشگاه که تنها مربوط به تدریس کتاب پیوند شعر و موسیقی میشد کم کم تعطیل شدند و او ماند و خاطراتش که گاه زنده میشدند و در نظرش دیدنی. روزی منتظر دیدار دوست و مرشدش محمدعلی امیرجاهد بود، روز دیگر نگران از حال کلنل وزیری؛ روز دیگر سوسن اصلانی را که همچون فرشتهای مهربان در کنارش بود، در قامت مادرش میدید و روز دیگر سرگردان و غمگین از نیافتن پلکانی که او را به اتاق آهنگسازیاش در خانه قدیمیشان میرساند...
پرده جستجوی مانا در میان جنگل و ندای غمانگیزی که مانی را با آن میخواند، برای کسانی که روزهای بیقراری و سرگشتگی دهلوی را دیدهاند، به جنگل تاریکی میماند که خالق مانا و مانی در آن گم شد... .
دیدگاه تان را بنویسید